جیمین سریع خودشو به چهیونگ رسوند و کنارش رو نیمکت نشست.
نفس نفس می زد و صورت یونگی یه لحظه هم از جلوی چشماش دور نمی شد. چهیونگ با دیدن دوستش نگران شد " اهای... خوبی؟ چیزی شده؟"
جیمین نفس عمیقی کشید و به سمت چهیونگ برگشت "من... دیدمش... یعنی... اون من و دید..."چهیونگ بطری آبش رو به جیمین داد و گفت "من که هیچی نفهمیدم. چرا انقد نفس نفس میزنی؟"
جیمین چند قلپ آب خورد و گفت "یونگی منو دید....یعنی من خوردم بهش... "
چهیونگ اخم کرد" رفته بودی دنبال اونی یا یونگی؟"جیمین سر تکون داد" اون یهو اومد تو کلاس و منم که سرم پایین بود خوردم بهش.... اون.... از نزدیک حتی جذاب تره... "
چهیونگ نفسش و بیرون داد و چشماش و چرخوند "خیل خب جیمین نمیخواد پنیک کنی. دیگه تموم شده. "
پسر سر تکون داد و دوباره بطری آب و به سمت دهنش برد. صدای زنگ بلند شد و باعث شد همه به ساختمون برگردن. جیمین از روی نیمکت بلند شد و همراه چهیونگ حرکت کرد. به یونگی فکر کرد. نمیدونست باید امیدوار باشه اون جیمین رو یادش بمونه یا امیدوار باشه هرچه زودتر اتفاق اون روز رو فراموش کنه.
به هر حال هرچی که بود، جیمین خوشحال بود که ایندفعه تونسته بود یونگی رو از نزدیک ببینه.
......
یونگسان وارد درمانگاه مدرسه شد و دعا کرد خانوم لیم اونجا نباشه. چون اونطوری باید توضیح میداد که چطوری سه می و دوستاش رو اون یه سطل آب خالی کردن و بعدش مونبیول به جای اینکه بهش کمک کنه، موهاش و گرفته بود و جوری پرتش کرده بود که به لگن یکی از دست شویی ها بخوره.
بعد از اینکه مونبیول اون و کف دست شویی انداخت، سه می و دوستاش خندیدن و یکیشون گفت اگه مثل یونگسان میوفتاد کف دست شویی تا آخر عمر از حموم بیرون نمی اومد.دختر نفسش و بیرون داد و یه چسب زخم برداشت. از اتاق بیرون رفت و به سمت راه پله حرکت کرد. نمیتونست با اون سر و وضع سر کلاس بشینه و نمیتونست با زانوش که زخمی شده از دیوار مدرسه بپره و بره بیرون. برای همین رفت سمت مخفیگاه همیشگیش.
یه اتاقک بی استفاده تو پشت بوم که هیچ کس اونجا مزاحمش نمیشد. آروم نشست و به زخم رو زانوش نگاه کرد.
نفسش و بیرون داد و چسب زخم و رو پاش زد.یونگسان نمیفهمید چرا دنیا انقدر از اون بدش میاد. وقتی هشت سالش بود مامانش ترکش کرد، باباش بعد از اون یونگسان و مقصر میدونست. تو مدرسه بهش زور میگفتن. حالا هم که طلبکارای باباش وضع و حتی بدتر کرده بودن و به یونگسان گفته بودن اگه پولشون رو نده یا اعضای بدنش رو میفروشن یا بالاخره هرطور شده پولشون و پس میگیرن.
دختر دستاش رو دور زانوهاش حلقه کرد و سرش و رو زانوهاش گذاشت. دلش میخواست گریه کنه. چرا همه چیز باید انقد سخت میبود؟
صدای دینگ بلند شد و یونگسان گوشیش و برداشت. حتما دوباره یکی از طلبکارا بود. ولی دختر با دیدن یه پیام از چهیونگ که نوشته بود نگرانش شده، بغضش و نگه داشت و لبخندی زد. حداقل اون دوتا دوست پیدا کرده بود.
.....
یونگی کل کلاس داشت به اون پسر سال پایینی فکر می کرد. نکنه اشتباه می کرد و اون پسر صاحب نامه نبود؟ ولی یونگی هرچقدر فکر کرد، به این نتیجه رسید که پارک جیمین همون کسیه که براش نامه رو نوشته. این یونگی رو خیلی متعجب میکرد چون اون نمیدونست بین پسرا هم محبوبه.وقتی آقای نام اسمش و صدا زد، یونگی پای تخته رفت و سریع مسئله ریاضی روی تخته رو حل کرد. اون و مونبیول همیشه خیلی تو ریاضی خوب بودن. برعکس چانیول که بیشتر کلاس و درحال خمیازه کشیدن بود. (مثل من :))
یونگی دوباره سر جاش نشست و یه برگه از دفترش کند. روش نوشت "صاحب نامه رو پیدا کردم." و اونو به چانیول داد. چانیول تمام تلاشش و کرد تا نخنده و بعد برگه رو به مونبیول داد.
مونبیول به سمت یونگی برگشت و زیر لب گفت "کی؟"
یونگی نفسش و بیرون داد. دوستاش قرار بود حسابی تعجب کنن. آروم زمزمه کرد "یه پسره."چانیول دستش و جلوی دهنش گذاشت و با بهت بهش نگاه کرد. ولی مونبیول فقط سر تکون داد، چیزی روی برگه نوشت و اونو به یونگی پس داد.
"از کجا فهمیدی؟"
یونگی نوشت "دیدمش." و برگه رو به مونبیول داد.بالاخره زنگ خورد و چانیول دیگه نتونست خودش و کنترل کنه. به طرف دوستش برگشت و گفت "خیلی بهت حسودیم میشه مین یونگی... حتی پسرا هم عاشقت میشن."
یونگی دست به سینه شد و با اعتماد به نفس لبخند زد.مونبیول روی میز یونگی نشست و گفت" ما میشناسیمش؟"
پسر سر تکون داد "سال اولیه."
چانیول به بازوی یونگی زد "میخوام ببینمش... چه شکلیه؟"
مونبیول دوباره زد پس گردن چانیول و گفت" ببینیش که چی بشه؟ تا آخر سال پسر بیچاره رو مسخره کنی؟"چانیول شونه بالا انداخت "فقط میخوام بپرسم چرا به جای من عاشق این شده! "
بعد به سمت یونگی برگشت" خب حالا میخوای چیکار کنی؟"
یونگی سرش و بالا آورد" چیو چیکار کنم؟"
_ اعتراف پسره رو دیگه...
یونگی یاد پسر افتاد و خندید. واکنشش بعد دیدن یونگی واقعا خیلی با نمک بود. جوری که از ترس سفید شد و حرف زدن و یادش رفت،و جوری که فقط گفت هیچ کس نیست و دوید باعث می شد یونگی بخواد دوباره ببینتش.زیاد پیش نمیومد که کسی یونگی رو متحیر کنه ولی اون پسر با نوشتن نامه اش اینکارو کرده بود. و حالا اگه همونطور که تو نامه نوشته بود، توقعی از یونگی نداشت، یونگی هم براش مهم نبود اگه جیمین عاشقش بود. برعکس شاید حتی یکم با پسر کوچیکتر خوش میگذروند!
....
تا الان که ده قسمت گذشته شخصیت مورد علاقه تون کیه؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Hayran Kurguاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...