پسر با دیدن پیامی که براش اومده بود، خندهای کرد و خودش رو روی تخت انداخت.
"هیونگ رسیدی خونه؟"
گوشی رو مقابل صورتش نگه داشت و بدون اینکه خندهاش رو بخوره، انگشتهاش رو برای تایپ کردن تکون داد" رسیدم. همین حالا هم دلم برات تنگ شده!"
با تصور کردن کوچکتر که احتمالا با خوندن پیامش قرمز میشد، با صدای بلندی خندید و با یک حرکت روی تخت نشست.
با دیدن فردی که دست به سینه توی چهارچوب در ایستاده، خندهاش رو خورد و نگاه سردش رو دوباره جایگزین کرد.
_چی میخوای؟زن که پیرهن مشکی رنگی پوشیده بود، نفسش رو بیرون داد و گفت " هیچی. فقط...ندیده بودم اینطور بخندی."
پسر پوزخندی زد و از روی تخت بلند شد. به موهای سشوار خورده و صورت آرایش شدهی مادرش نگاهی انداخت و گفت " چه فرقی به حال شما میکنه؟ به هر حال که قرار نیست اهمیتی بدی."
مو مشکی از زن رو برگردوند و متوجه نشد که مادرش چطور بعد از آه کشیدن تنهاش گذاشت.
بلوزش رو دراورد و دستی لای موهاش کشید. تمام این سالها برای مادرش اهمیت نداشت که چرا گریه میکنه یا چرا میخنده. حالا بعد از این همه مدت برای چی باید میومد اینجا و دربارهی خوشحال بودنش بازخواستش میکرد؟
...........
پنبهی خونی رو توی سینی گذاشت و نگاه کرد که چانیول چطور با درد لبهای زخمیاش رو تکون میده تا بهش لبخند بزنه. آهی کشید و شستش رو به آرومی روی گونهی کبود پسر کشید "خیلی درد میکنه؟"چانیول چشمهاش رو به سقف دوخت و جواب داد "تقریبا. بدتر از اینم کتک خوردم. اون دفعه تو کوچه رو یادت نمیاد؟"
دختر با ناباوری خندهای کرد و موهاش رو پشت گوش زد. مدت زیادی بود که این پسر رو میشناخت، ولی هنوز هم اینکه انقدر راحت دربارهی کتک خوردنش حرف میزد، براش عجیب و جالب بود.
_چهیونگ؟
دختر همونطور که داشت جعبهی کمکهای اولیه رو جمع میکرد، گفت "هوم؟"
_برای چی اومده بودی اینجا؟حرکت دستهای دختر متوقف شد و نگاهش از روی جعبه برداشته شد. چرا اومده بود اینجا؟ اون هم بعد از تمام اتفاقاتی که بینشون افتاده بود. بعد از اینکه اون پسر برای بوسیدنش ازش عذرخواهی کرد و همهی تقصیرها رو گردن اون و دوستش انداخته بود.
شبی که چانیول با دعوا از پنجرهی اتاقش بیرون رفته بود، حاضر بود قسم بخوره که دیگه شانسی به اون پسر نمیده. پس چرا حالا دوباره درحالی که داشت زخم همون پسر رو مداوا میکرد، اینجا بود؟
سرش رو پایین انداخت و همونطور که با دستگیرههای جعبه بازی میکرد، جواب داد "نمیدونم. فقط... فکر کردم...فکر کردم اینجا جام امنه."
ESTÁS LEYENDO
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanficاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...