Chapter 58 : Calm Me

151 37 19
                                    

قسمت پنجاه و هشتم : آرومم کن

جیمین قرار نبود هیچ موقعیتی رو برای بودن با یونگی از دست بده. برای همین وقتی یونگی رو دید که داشت تنهایی به سمت در پشتی مدرسه می‌رفت، با چهیونگ که قرار بود بره بیمارستان تا به مامانش سر بزنه، خداحافظی کرد و دنبال یونگی راه افتاد.

نمی‌تونست لبخندش رو پنهان کنه. داشت به حرفای پسر بزرگتر که اون روز صبح بهش زده بود فکر می‌کرد و فقط فکر کردن بهشون باعث می‌شد خوشحال بشه.

یونگی سرجاش وایساد و جیمین ماشین مشکی رنگی که جلوی یونگی بود رو دید. سریع خودش رو پشت دیواری مخفی کرد. هیونگش قرار بود کی رو ببینه؟

سرش رو کمی جلو برد و به یونگی خیره شد. ابروهاش تو هم گره خوردن. از حالت وایسادن یونگی معلوم بود که مضطربه و جیمین این رو دوست نداشت. یونگی قوی ترین آدمی بود که جیمین تو زندگیش دیده بود. اون هیچ وقت به خاطر زخمهایی که رو صورتش بودن گلایه نمی‌کرد. به هیچ چیز و هیچ کس اهمیتی نمی‌داد و جوری زندگی می‌‌کرد که انگار هیچ چیز براش مهم نیست.

صدای محکمش همیشه باعت میشد جیمین احساس امنیت کنه و نیشخندای گاه و بیگاهش باعث میشدن فکر کنه همه چیز قراره درست بشه. و حالا اگه چیزی باعث شده بود اون آدم مضطرب بشه، جیمین ازش متنفر بود. از هرکس یا هرچیزی که باعث شده بود یونگی دستاش رو مشت کنه و پشتش بلرزه، متنفر بود.

سرش رو کمی بالا برد و به مردی که از ماشین پیاده شد نگاه کرد. موهاش همرنگ یونگی بود و تک تک اعضای صورتش داد میزدن که اون پدر یونگیه. اگه پدرش بود پس چرا یونگی انقدر از دیدنش مضطرب بود؟ خانواده نباید حس امنیت و شادی رو به آدما القا می‌کرد؟

صدایی بلند شد و جیمین سر یونگی رو که کج شد دید. دستش رو روی دهنش گذاشت تا صدایی ازش خارج نشه و با ناباوری به مرد که دوباره توی ماشین نشست خیره شد. هیونگش الان یه سیلی خورده بود؟ جیمین نمی‌تونست چیزی که دیده رو باور کنه. مگه یونگی چیکار کرده بود که لایق این سیلی باشه؟

پسر بزرگتر به سمتش برگشت و جیمین برای اینکه مخفی بشه زیادی کند بود. یونگی با چشمای قرمزش بهش نگاه کرد و جیمین سرش رو پایین انداخت. می‌فهمید که یونگی دوست نداشت هیچ کس سیلی خوردنش رو ببینه. مخصوصا پسر سال اولی‌ای که از قضا جیمین بود.

جیمین هم نمی‌خواست همچین چیزی رو ببینه. اگه می‌تونست زمان رو به عقب برمیگردوند تا هیچ وقت دنبال یونگی راه نیوفته. اون همین الانش هم به خاطر چیزی که دیده بغض کرده بود.

پسر بزرگتر نیشخند زد و جیمین سرش رو بالا برد. با دیدن چشم های قرمز یونگی آب دهنش رو قورت داد و فهمید پسر بزرگتر رو بدترین مودشه.

یونگی دستی لای موهاش کشید و به جیمین خیره شد. اومده بود تحقیر شدن پسری که ردش کرده بود و ببینه؟

Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanroseWhere stories live. Discover now