چانیول به محض خوندن پیام مونبیول شروع به دویدن کرد. نمیدونست دقیقا چه اتفاقی افتاده ولی اگه اون و یونگی کسی رو که مونبیول و تو یه اتاق زندانی کرده پیدا میکردن، نمیزاشتن زنده بمونه.
با تمام سرعتش به طرف باشگاه دوید و اسم مونبیول و فریاد زد. صدای قدم پا شنید و به طرف در باشگاه برگشت.
دختری وارد باشگاه شد و نفس نفس زنان دستاش و رو زانوهاش گذاشت.
همونی بود که سویئچ و به چانیول داده بود._تو اینجا چیکار میکنی؟
چهیونگ سرش رو بالا آورد و نفس نفس زنان گفت "اونی... اون..."
قبل از اینکه حرفش و بزنه، صدایی بلند شد و یه نفر فریاد زد "کمک... ما اینجاییم."چهیونگ با شنیدن صدای یونگسان به طرف در دوید و خواست بازش کنه. ولی وقتی نتونست به طرف چانیول برگشت "قفله."
چانیول به طرف در رفت.
_برو کنار.
چهیونگ از در دور شد و چانیول چند بار به در لگد زد. در قدیمی بود و بعد از اینکه چند بار لگد خورد، باز شد.چانیول سریع به طرف مونبیول رفت و بغلش کرد.
_ حالت خوبه؟
دختر سر تکون داد و با کمک چانیول بلند شد. چهیونگ هم سریع به طرف یونگسان رفت و دستش و گرفت تا بلند بشه.چانیول با عصبانیت نگاهی به یونگسان و بعد به مونبیول انداخت"کی همچین غلطی کرده؟"
مونبیول دستی لای موهاش کشید و گفت "میشه فعلا از اینجا بریم؟"
چانیول سریع سر تکون داد و دست دختر و گرفت تا از باشگاه بکشونتش بیرون.چهیونگ با نگرانی به یونگسان چشم دوخت" حالت خوبه اونی؟... کی در و روتون قفل کرد؟"
یونگسان لبخندی زد و دست چهیونگ و گرفت" متاسفم. نمیخواستم نگرانت کنم یا مزاحمت بشم... من... فقط تورو داشتم که بهت پیام بدم."چهیونگ میدونست تنها بودن حس بدیه. نمیدونست چرا یونگسان هیچ کس و نداشت که بهش زنگ بزنه، ولی مهم نبود. دختر بزرگتر و بغل کرد و گفت" اشکالی نداره اونی... هروقت بخوای میتونی بهم زنگ بزنی. "
و بعد دوتاشون از باشگاه بیرون رفتن......
چانیول به رئیسش تو سوپر مارکت زنگ زده بود و گفته بود اون روز دیرتر سر شیفتش میره. اون سوگلی رئیسش بود و برای همین آقای کانگ به راحتی قبول کرد و بهش گفت هیچ مشکلی نداره.با اینکه مونبیول گفته بود حالش خوبه، چانیول قبول نکرد که تنهاش بزاره و میخواست تا خونه برسونتش. چانیول از مغازه نزدیک مدرسه بیرون اومد و آب نبات چوبی با طعم مورد علاقه مونبیول و به سمتش گرفت. دختر آب نبات و گرفت و شروع به لیسیدنش کرد. به راهشون به طرف خونه مونبیول ادامه دادن و چانیول پرسید "نمیخوای بگی کار کی بوده؟"
مونبیول به سمت پسر برگشت. رو پاهاش پرید تا بتونه دستش و دور گردن چانیول بندازه. چشمکی به دوستش زد و گفت "نگران نباش. خودم از پسشون برمیام."
چانیول که مجبور بود یکم سرش و پایین بیاره تا قد مونبیول بهش برسه، خندید و سر تکون داد.
VOUS LISEZ
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanfictionاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...