دختر آهی کشید و قابلمهی رامن رو روی اُپن گذاشت. روی صندلی نشست و نگاهش رو به صندلی خالی کنار چانیول که درست روبهروش قرار گرفته بود دوخت.
دختر آخرین باری که که چیزی مثل دعوا بینشون اتفاق افتاده بود رو بهخاطر نداشت. اینکه هیچکدومشون از یونگی خبر نداشته باشن و اینکه یونگی اونجا نباشه تا باهاشون غذا بخوره، باعث میشد درد عجیبی توی شکم دختر بپیچه. چرا ندیدن پسر روی اون صندلی باید انقدر اذیتش میکرد؟
_خیره شدن به صندلی رو تموم کن و غذات و بخور. رشتهها خمیر میشن.
چانیول گفت و مقداری رشته رو وارد دهنش کرد.مو بلوند دوباره آهی کشید و موهاش رو پشت گوش زد.
_فقط... اینجا نبودنش یکم عجیبه.
دختر درحالی که سعی میکرد لرزش گلوش رو کنترل کنه گفت و چانیول حرکت دستش رو متوقف کرد. نگاهش رو بالا برد و با لحن آرومی گفت " چرا اونکارو کردی مون؟ قرار بود همیشه طرف ما باشی."دختر با شنیدن اون حرف سرش رو پایین انداخت و شروع به بازی کردن با انگشتهاش کرد. چانیول فکر میکرد اون از انجام دادن همچین کاری خوشحال بود؟ نه، مونبیول فاصلهی زیادی با گریه کردن نداشت.
_داشت اذیتش میکرد چان. یونگی... اون همچین آدمی نیست. تو هم میدونی بعد از اینکه عصبانیتش فروکش میکنه چقدر بابت کاراش متاسف میشه. فقط نمیخواستم...
_نه مونبیول،نمیدونم.
پسر با صدای بلندی حرفش رو قطع کرد و چاپستیکهاش با صدای بلندی روی میز افتادن.
_جوری رفتار نکن که انگار فقط تو میشناسیش. یونگی عصبانی بود، درسته. ولی فقط سعی داشت باهاش حرف بزنه. بهش صدمه نمیزد. میدونی که این کار رو نمیکرد.دختر پوست اطراف ناخنش رو کند و بغضش رو قورت داد. میدونست؟ نه، مونبیول تقریبا مطمئن بود اگه دخالت نمیکرد جیمین از ترس از حال میرفت. یا حتی اگه خودش از حال نمیرفت، یونگی کاری میکرد که از حال بره. دوستش مدام فریاد میزد و جیمین انقدر مشغول لرزیدن بود که حتی یه کلمه رو هم نمیتونست درست ادا کنه.
_همینطوری هم به چهیونگ صدمه زد. خدا میدونه اگه جلوش و نمیگرفتم چیکار میکرد تا جیمین بهش گوش بده.
دختر نفس عمیقی کشید و بعد از چند ثانیه ادامه داد " جیمین گفت نمیخواد حرف بزنه چان. یونگی هم باید یاد بگیره که گاهی کوتاه بیاد. تو حرفایی که راجع به جیمین زد رو نشنیدی."پسر نیشخندی زد و به صندلی تکیه داد. دستی لای موهاش کشید و با لحن عصبی گفت " و از کی تاحالا تو مدافع حقوق اونی مون، ها؟"
مو بلوند با شنیدن صدای پوزخند پسر یخ زد و حرکت دستهاش رو متوقف کرد. این لحنی نبود که چانیول ازش برای حرف زدن با دوستهاش استفاده کنه.
_ پس حالا دیگه تو تیم اونی؟
دختر ابروهاش رو تو هم گره کرد و سرش رو بالا برد "چرت و پرت نگو چان. تیمی وجود نداره. "
ESTÁS LEYENDO
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanficاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...