دختر با دیدن سرعت موتورها توی پیچ آب دهنش رو قورت داد و دست دوست دخترش رو فشورد.
_اتفاقی که براش نمیافته، نه؟
یونگسان پرسید و مونبیول بدون اینکه اخمهاش رو باز کنه، زمزمه کرد "امیدوارم که نیوفته."هر پنج نفرشون حالا داشتن به مانیتور روی بدنهی یک کامیون نگاه میکردن. هر ده موتورسوار تقریبا نصف راه رو طی کرده و یونگی تا الان نفر دوم بود.
"به نظرتون میتونه مسابقه رو ببره؟" چهیونگ همونطور که دستهاش رو توهم قلاب کرده بود رسید و چانیول بدون اینکه دستهاش رو از تو جیب کتش بیرون بیاره، جواب داد "به عنوان کسی که همهی مسابقههای یونگی رو دیده باید بگم تاحالا نباخته."
دختر سرش رو به طرف چانیول برگردوند و با چشمهای درشت شده، گفت "واقعا؟ حتی یه بار؟"
پسر با لبخند سر تکون داد و مونبیول که درست کنار دوستش ایستاده بود، گفت "چون مثل دیوونهها موتور میرونه. هروقت تو پیسته به هیچی جز بردن فکر نمیکنه. "_نگاه کنین، داره ازش جلو میزنه!
جیمین با ذوق اعلام کرد و چشمهاش رو به مانیتور که هیونگش رو نشون میداد دوخت. فاصلهی یونگی با نفر اول حالا خیلی کم بود. انقدر کم که تونست تو آخرین پیچ ازش جلو بزنه و باعث بشه هر پنج نفر با هیجان جیغ بزنن.یونگسان دستهای قلاب شدهاش رو جلوی دهنش گرفته بود و چهیونگ بدون اینکه متوجه باشه، دست چانیول رو میفشرد تا کمی از اضطرابش کم بشه.
_فقط یکم دیگه مونده.
مونبیول اعلام کرد و چانیول نیشخند زد "نمیتونه بهش برسه. دیگه تمومه." پسر بعد از تموم کردن جملهاش به طرف خط پایان که کمی دورتر بود دوید و چهیونگ رو هم دنبال خودش کشوند. یونگسان، مونبیول و جیمین دنبالش کردن تا جلوی خط پایان منتظر یونگی بمونن. جایی که همین حالا هم خیلی پر از آدمهایی بود که میخواستن ببینن که برندهی این مسابقه میشه.چانیول جایی بین جمعیت ایستاد و چشمهاش رو برای دیدن کوچکترین اثری از یونگی تیز کرد.
با پدیدار شدن اولین راننده صدای جیغ و هورای جمعیت بلند شد ولی تنها کاری که مونبیول میتونست بکنه، مشت کردن دستهاش و قدردان بودن بود.
پسری که بهش کمک کرد چانیول رو از لجن بیرون بکشه، همون کسی که هربار بعد از کابوس دیدنش باهاش تا ساعتها حرف میزد تا همه چیز رو فراموش کنه، و کسی که بارها با کمکشون از سیاهیهای خانوادهاش فرار کرده بود، حالا داشت بهخاطرش تو مسابقه برنده میشد. دختر مو بلوند به موتوری که حالا نزدیک خط پایان بود نگاهی کرد و بغضش رو قورت داد. مهم نبود که توی تمام این سالها چقدر خودش رو یک موجود اضافی توی این دنیا میدیده، وجود یونگی و چانیول همیشه بهش ثابت میکرد که اشتباه میکرده.
YOU ARE READING
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanfictionاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...