پسر نفس عمیقی کشید و مشتهای عرقکردهاش رو باز کرد. تنها کاری که نیاز بود انجام بده، کشیدن اون دستگیرهی لعنتی بود. پس چرا دستهاش حرکت نمیکردن؟
در با صدای آرومی باز و زنی که خودش و دخترش رو مدیون چانیول میدونست، توی درگاه ظاهر شد.
پسر نفسش رو حبس کرد و حلقهی دستش دور دستهگل کوچک محکم شد.
زن لبخند زد "اوه! اومدی چهیونگ رو ببینی؟"
مو مشکی دوباره شروع به نفس کشیدن کرد و لبهاش برای زدن لبخند بالا رفت "خانوم پارک، من...اممم...بله. بله، اومدم چهیونگ رو ببینم."زن بهخاطر تپق پسر خندهای کرد و گفت "هرچقدر نیازه باهم حرف بزنید، من باید یه سر برم خونه. نگران بودم که چهیونگ تنها بمونه ولی خوبه که اومدی."ضربهای به شونهی پسر زد و اون رو کنار در نیمهباز تنها گذاشت.
چانیول نفس عمیقی کشید و تمام جرعتش رو توی پاهاش ریخت. دست چپش رو جلو برد و در رو به جلو هل داد تا بتونه وارد اتاق بشه.
چشمهاش رو بین شش تختی که توی اتاق بودن گذروند و با دیدن دختر که روی آخرین تخت کنار پنجره دراز کشیده بود، نفسش رو تو سینه حبس کرد.
موهای بلندش دور شونههاش ریخته شده بودن و چشمهاش به جایی بیرون از پنجره خیره بود.
وقتی دختر به سمتش برگشت و اسمش رو صدا زد، چانیول به یاد اورد که اگه بیشتر از این نفسش رو تو سینه نگه داره، احتمالا میمیره!
پاهاش رو تکون داد و با سرعت نه چندان زیادی به سمت تخت حرکت کرد. سعی کرد نگاه دو پیرزنی که روی تختهای روبرویی دختر بودن و حرفهاشون راجع به اینکه 'شوهر کدوم بیشتر شبیه پسریه که همین الان وارد شد' رو نادیده بگیره.
_ چانیول؟
دختر صداش زد و قبل از اینکه منتظر جوابی بمونه، نگاهش رو به گلهای رز داد.
_ ا...اونا گلن؟
پسر دسته گل رو بلافاصله جلوی چهیونگ گرفت و سرش رو پایین انداخت. پناه بر خدا! چرا گل دادن به یه دختر انقدر براش سخت بود؟_ اوه! من... ممنونم.
چهیونگ خندید و چانیول سرش رو بالا برد تا خندهای رو که حاضر بود برای شنیدنش همهکار کنه، ببینه.لبخندی زد و بلافاصله بعد از اینکه دختر دسته گل رو ازش گرفت، احساس کرد باری از روی شونههاش برداشته شده.
_ بهتری؟
دختر با خوشحالی دسته گل رو توی گلدونی که روی میز کنار تختش بود گذاشت و جواب داد "آره. چند روز دیگه میتونم برم خونه. میخوای بشینی؟"دختر به صندلی چرخانی که جلوی تخت بود اشاره کرد و چانیول صندلی رو جلو کشید تا روش بشینه._ نباید الان مدرسه باشی؟
پسر خندید "چرا؟ ناراحتی که اومدم ببینمت؟"
گونههای دختر سرخ شد و دستهاش توی هوا تکون خورد "نه،نه. اصلا اینطور نیست. "
YOU ARE READING
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanfictionاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...