مونبیول با دیدن یونگسان که داشت تو بغل اون پسر سال پایینی گریه میکرد، تمام اشتهاش رو از دست داد. میخواست به طرف دختر بدوئه و ازش بپرسه کی گریه اش رو درآورده.
وقتی یونگسان از سرجاش بلند شد، مونبیول دیگه نتونست تحمل کنه. باید میرفت و میفهمید کی جرئت کرده صورت زیبای یونگسان رو از گریه خیس کنه.
به صدای چانیول که چند بار اسمش و صدا زد توجهی نکرد و دنبال دختر وارد روشویی شد. یونگسان با دیدنش سرش و بالا آورد و سعی کرد اشکاش و پاک کنه.
مونبیول با عصبانیت صداش و بلند کرد " این دفعه کی بود ها؟ کی اشکت و درآورده؟"
یونگسان آب دهنش و قورت داد. میخواست بگه چیزی نیست ولی یاد حرفای جیمین افتاد. اون راست میگفت. احساسی که یونگسان داشت، اشتباه نبود. اون فکر نمیکرد بتونه آدمی رو تو زندگیش ببینه که کنارش نگرانی هاش رو فراموش کنه. آدمی که کنارش انگار دست هیچ کس و هیچ چیز بهش نمیرسید.
وقتی چند ثانیه ای گذشت و یونگسان چیزی نگفت، مونبیول با عصبانیت دستش و لای موهاش کشید "نمیخوای هیچی بگی؟ ازت پرسیدم کی..."
_ تو.صدای فریاد دختر توی روشویی پیچید و مونبیول و ساکت کرد.
دختر بلند تر آب دهنش و قورت داد و با بهت به یونگسان خیره شد. این دفعه چیکار کرده بود.؟
یونگسان دستاش و مشت کرد و تصمیم گرفت برای یک بار هم که شده تو زندگیش جرئت حرف زدن داشته باشه.
پس با صدایی که داشت از بغض میلرزید گفت "تقصیر توئه."مونبیول با گیجی نگاهش کرد "ولی..."
_ تقصیر توئه که بعد از مدت ها دوباره دارم گریه میکنم. به خاطر توئه که دارم فکر میکنم زندگی حتی میتونه از قبل هم سخت تر باشه.یونگسان اهمیتی نمیداد اگه مونبیول ردش کنه. اهمیت نمیداد که اگه دیگه دوست نمیموندن. اون دیگه نمیتونست جلوی دهنش و بگیره.
_ تو... تو باعث شدی دوباره یادم بیاد زندگی همیشه سیاه نبوده. وقتی بهم نگاه میکنی احساس امنیت میکنم و حتی نمیدونم همه ی این احساسا از کی شروع شد. فقط... فقط میدونم که کنار تو همه چیز از سیاهی درمیاد. انگار از اولش هیچ مشکلی تو دنیا نبوده. من... فکر کردم شاید همه اینا به خاطر اینه بعد از مدت ها یکی بام اهمیت میده و مراقبه ولی وقتی منو بوسیدی...
بغضش و شکست و ادامه داد "وقتی من و بوسیدی فهمیدم چه احساسی دارم... خودت باعثش شدی... تو باعث شدی بفهمم دوستت دارم... تو..."
مونبیول نزاشت حرفش و تموم کنه. گردن دختر و گرفت و لباش و رو لبای دختر فشار داد.یونگسان چشماش و بست و به کمر دختر چنگ انداخت. مونبیول صورت دختر و قاب گرفت لباش و روی لبای یونگسان حرکت داد.
BINABASA MO ANG
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fanfictionاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...