chapter 81

127 32 9
                                    

دختر خمیازه‌ای کشید و بدون هیچ عجله‌ای دفترش رو توی کیف گذاشت. دست‌هاش رو کمی کشید و درحالی که همه داشتند از کلاس خارج می‌شدند، به سمت دوستش برگشت"جیمین، نمیای بریم بوفه؟" مو مشکی بدون اینکه سرس رو از روی میز برداره، جواب داد" نه." و چشم‌هاش رو بست.

چهیونگ آهی کشید و تلاشش رو کرد تا سر بهترین دوستش فریاد نزنه. تا بهش نگه باید اینطور رفتار کردن رو تموم کنه و به زندگی عادی‌اش برگرده. که باید هرچه زودتر اون سال بالایی رو فراموش کنه و به آينده‌اش فکر کنه. اما مهم نبود گفتن این حرف‌ها چقدر واجب بود، دختر نمی‌تونست درحالی که خودش شب‌ها به‌خاطر یک هفته حرف نزدن با پارک چانیول بغض میکنه، از دوستش بخواد مین یونگی رو فراموش کنه. نمی‌تونست بهش بگه به زندگیش قبل از اومدن اون پسر برگرده درحالی که خودش نمی‌خواست هیچ‌چیز دوباره مثل قبل بشه.

_چیزی نمی‌خوای برات بگیرم؟
اینبار با صدای آروم‌تری پرسید و پسر باز هم جواب داد" نه." و سرش رو به طرف پنجره چرخوند. پارک جیمین می‌تونست خودش خودش رو نابود کنه بدون اینکه نیازی به مین یونگی و حرف‌های خشنش داشته باشه.

دختر نفسش رو با ناراحتی بیرون داد و تصمیم گرفت بدون حرف دیگه‌ای از کلاس بیرون بره.

مو قهوه‌ای با شنیدن صدای قدم‌های دختر که آخرین نفری بود که از کلاس خارج می‌شد، چشم‌هاش رو باز کرد و آه کشید.

آسمون آبی بود و زمین هنوز داشت دور خورشید می‌چرخید. ولی برای پارک جیمین هیچ‌چیز مثل قبل نبود. لب‌هاش برای خندیدن باز نمی‌شدن و بغضش انگار نمی‌خواست بهش اجازه‌ی نفس کشیدن بده.

مو مشکی نمی‌دونست رها کردن سال بالایی‌اش قراره انقدر دردناک باشه.  نمی‌دونست قراره تمام خاطراتشون رو به‌یاد بیاره و تمام حرف‌های بزرگتر رو مدام بشنوه. از همه مهم‌تر، نمی‌دونست قراره انقدر دلتنگ شنیدن صدای پسر وقتی اسمش رو صدا می‌زد بشه.

باد ملایمی پرده رو به پرواز دراورد و جیمین با دیدن حرکت اون تکه پارچه، دستش رو روی چشم‌های اشکیش کشید. هرچقدر که دردناک بود، پسر می‌دونست که نمی‌تونه احساس یونگی رو تغییر بده. مهم نبود چیکار کنه یا چی بگه، در هر صورت برای اون پسر کافی نبود. درست همونطور که برای والدین واقعی‌اش کافی نبود.

صدای دینگ گوشی‌اش شنیده شد و پسر نگاهی به پیامکی که براش فرستاده شده بود انداخت.
'یونگی داره میاد سمت کلاست.'

با خوندن پیامی که از طرف مونبیول بود، سریع از جاش بلند تا از کلاس بیرون بره. گوشی رو توی جیبش گذاشت و به محض برگشتنش صدای کشیده شدن در شنیده شد.

جیمین با دیدن فردی که حالا توی کلاس بود، دست‌هاش رو مشت کرد و آب دهنش رو قورت داد. اون اینجا چیکار می‌کرد؟

Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanroseWhere stories live. Discover now