مونبیول از عادت ماهانه متنفر بود. ولی این دلیل نمیشد ازش به عنوان بهانهای برای پیچوندن زنگ ورزش استفاده نکنه. با اینکه این هفته رو با شادی کامل _به خاطر جواب مثبت یونگسان به پیشنهادش _ شروع کرده بود، حوصلهی دویدن رو نداشت. حداقل نه امروز.
ترجیح میداد توی کلاس بشینه و توی سایت های مختلف دنبال مدلهای لیوان کاپلی بگرده. کاری که احتمالا به خریدن یکی از اون ستها ختم میشد.
_باورم نمیشه قرار یونگسان پیشت زندگی کنه.
یونگی که اون روز تصمیم گرفته بود بهترین دوست دنیا باشه و دختر رو تنها نذاره گفت و روی میز نشست.مونبیول نمیدونست پسر چطور معلم رو راضی کرده که قوزک پاش در رفته ولی اینطور نبود که اهمیت بده. یونگی میتونست اونجا بشینه و دربارهی لیوانها نظر بده یا کتاب کمیکی که از جیمین گرفته بود رو بخونه. برای دختر مهم نبود.
برعکس اون یونگی فکر میکرد خوب میشد اگه چانیول هم جای زنگ ورزش اونها رو انتخاب میکرد؛ هرچند که از پسری که ورزش عشق اولش بود، همچین تصمیمی بعید بود. به هر حال یونگی حالا توی کلاس خالی کنار مونبیول نشسته بود و هیچ نظری نداشت که باید چیکار کنه.ذوق داشتن دختر برای همچین اتفاقی چیزی نبود که یونگی تجربهاش رو داشته باشه و برای همین حتی نمیدونست چطور میتونه مکالمهای رو با اون شروع کنه.
_حوصلهات سر رفته؟
بالاخره این مو بلوند بود که صحبتی رو آغاز کرد و پسر با خستگی سرش رو بالا و پایین کرد.مونبیول نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و با نیشخند گفت "نگرا نباش! فقط ده دقیقه تا زنگ مونده."پسر چشمهایش رو تو کاسه چرخوند" خب که چی؟ خونه رفتن جالبتر از اینجا نشستن و دیدن تو که مثل احمقها میخندی نیست."
مو بلوند نگاهش رو از گوشی گرفت و با نیشخندی گفت" اوه واقعا؟ چون تا جایی که یادمه قرار بود امروز بعد از مدرسه با جیمین بری مانگا فروشی."
پسر چشمهایش رو تو کاسه چرخوند"لطفاً بیا وارد این بحث مسخره نشیم." و دوباره توجهش رو به گوشی داد تا شاید دختر این گفت و گو رو ادامه نده. چون آخرین چیزی که حالا میخواست، صحبت کردن دربارهی اون سال اولیای بود که برای دو روز تمام داشت تلاش میکرد بهش فکر نکنه.ولی نه، مونبیول قرار نبود طبق خواستهی یونگی عمل کنه.
_بیخیال یونگ. چشمات و واسم نچرخون. تو از اون بچه خوشت میاد.
پسر بدون اینکه نگاهش رو بالا بیاره، گفت "لیوان انتخاب کردی؟" دختر گوشی رو توی کیفش انداخت و به سمت دوستش چرخید. دستهاش رو تو سینه گره کرد و با اینبار با آرامش بیشتری شروع به صحبت کرد" سعی داری بحث رو عوض کنی مین یونگی. دقیقا مثل هربار دیگهای که میخوای از چیزی فرار کنی."پسر حرکت انگشتهاش روی صفحهای گوشی رو متوقف کرد و نفس عمیقی کشید "من از چیزی فرار نمیکنم."
KAMU SEDANG MEMBACA
Our Big Secrets | Yoonmin, Moonsun, chanrose
Fiksi Penggemarاسم : رازهای بزرگ ما ژانر : مدرسه ای، عاشقانه کاپل : یونمین _ مونسان _ چانرز روز های آپ : هر سه شنبه همه ی نگاها روشون خیره مونده بود. پسر یکی از بزرگترین سیاستمدارای کشور(مین یونگی) ، پسری که دخترا چند ثانیه حرف زدن باهاش براشون ارزوئه(پارک چانیو...