*سد اند نیست*
__________________________________________
زیر برف ایستاده بود و از پشت پرده ای اشک به پسر رو به روش نگاه میکرد . به لبخند تلخ روی لبهاش .
با صدایی زمزمه وار اعتراض کرد : چرا؟ ...
مکث کوتاهی کرد و فریاد زد : چرا اینکارو کردی ؟
انگار که فریادش میتونست زمان رو به عقب برگردونه .
انگار که بلندی صداش میتونست به فرای طبیعت التماس کنه .
قطره اشکی از چشمهای پسر سقوط کرد . لبخندش هنوز هم روی لبهاش بود . و صداش، گرفته تر و لرزون تر از هر موقع :
_میخواستم تمومش کنم ...
نگاهش روی چهره مرد رو به روش تاب میخورد و با بی قراری برای وداع ، التماس میکرد.
سرش رو پایین انداخت تا بیشتر از این لبخند و نگاه دردمند پسر ، زیر سرمای زمستون و برفی که به سرخی میگرایید ، قلبش رو به درد نیاره .
زمزمه وار ، همراه با نفسی که از تنش بیرون میرفت لب زد : به چه قیمتی ؟
لرزش سایه پیش روش رو دید و چشم بست تا سقوط پسر رو نبینه .
تا دیوونه نشه...
که دووم بیاره...
صدای افتادن جسم سبک پسر روی برف رو شنید و بعد چشم باز کرد .
زیر برف سبک زمستونی ، توی یه نیمه شب برفی ، درست جایی که آغاز ماجرا بود ، همه چیز به پایان رسید .
________________________________________
در عمق سایه ها
________________________________________
Farapo21 ...
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...