صدای نزدیک شدن قدم ها رو که شنید با عجله از در فاصله گرفت و به دیوار مقابل چسبید.
در باز شد و استیو با وضعیتی متفاوت و چشم هایی سرخ از اتاق بیرون اومد.
_ ممنونم کوین. میتونی برگردی داخل .
لیام به آرومی سر تکون داد . تماشا کرد که استیو به سمت پله ها میره و از اونجا دور میشه .
نتونسته بود درست بشنوه که چی میگن. فقط فریاد بلند استیو رو شنید، صدای درد آور سیلی و بعد زمزمه هایی نا مفهوم.
نگران شده بود. نمیدونست چه اتفاقی افتاده یا چرا استیو فریاد کشیده بود " اسم مسیح رو نیار دن"
به سمت اتاق حرکت کرد و از مانع در رد شد .زین با نگاهی مبهوت به زمین خیره شده بود . اخم کرده بود و به شدت در حال فکر به نظر میرسید.
_ زین...
پسر رو صدا کرد و وقتی توجه زین به سمتش جلب شد ،حرفش رو ادامه داد : تو خوبی ؟
ابرو هاش رو بالا فرستاد تا روی سوالش تاکید کنه .
_ خ-خوبم ...
برای لحظه ای به نظر رسید که تونسته خودش رو حمع و جور کنه : بیا به کارمون ادامه بدیم .
خم شد. قلتکی که به راحتی روی زمین رها کرده بود رو برداشت و به سمت دیوار گرفت .
بی توجه به لیام ،شروع کرد به بالا و پایین کشیدن قلتک .
سرعت حرکتش آروم بود. کاملا نا متمرکز .
انگار که ورود و خروج استیو ،زین رو از این رو به اون رو کرده بود .
انگار که استیو ، چیزی گفته بود که زین رو درگیر کرده بود .
لیام قلتک رو برداشت و در حالی که نگاهش روی زین قفل شده بود به سمت دیوار رفت: چیزی شده؟ آشفته به نظر میای .
زین چیزی نگفت . همچنان جای قبلی رو رنگ میکرد.
نمیتونست بیخیال زین بشه . اون برای رنگ کردن دیوار اونجا نبود .قلتک رو سر جاش برگردوند و با گرفتن شونه های زین پسر رو به سمت خودش برگردوند : هی...
_ هوم؟
زین کمی خودش رو عقب کشید تا از حصار دست لیام خلاص شه.
_ تو چته؟ خوبی پسر ؟
زین سر تکون داد و دوباره قلتک رو روی دیوار کشید: آره خوبم ...
دستش رو از دیوار فاصله داد و با حالی نزار روی زانو هاش خم شد .
_ زین ؟
_ نه خوب نیستم...
کمرش رو صاف کرد و موهای نرم و تیره اش روی پیشونیش رقصد .
زیر نور آفتاب رو به غروبی که از حصار پنجره به اتاق نفوذ میکرد ایستاد و به رخ لیام خیره شد : بهم بگو چیکار کنم ...
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...