_ باید بیشتر همش میزدی تالیا ...
استفان در حالی که پشت میز نشسته بود و دخل و خرج شرکت هرولد رو محاسبه میکرد گفت و خندید .
حتی بدون نگاه کردن به خواهرش هم میتونست عصبانیتش رو احساس کنه .
_ نیازی نیست که تو بهم بگی باید چیکار میکردم آقای عقل کل .
لگن خامه ی ناکام رو روی میز رها کرد و داد زد : لیز ... بیا این لگن و از جلوی چشمم دور کن .
عصبی نالید و کمرش رو به پشتی راحتی تکیه داد : اصلا چرا باید کیک درست کنم.
با خشم غرو لند کرد و به لیزا که با سری خمیده حرکت میکرد تا لگن آرد و شیر و تخم مرغ درست هم نخورده رو ببره ، چشم غره رفت .
استفان میدونست تالیا به هیچ کدوم از این کارها علاقه نداره . کیک پزی، دوخت و دوز ، پوشیدن لباس های چین چین .
و اگر اصرار های مادرش نبود ، حتی یک بار هم کیک پختن رو امتحان نمیکرد.
با اینحال از اذیت کردنش لذت میبرد:
_ اینکه به عنوان یه دختر نتونی کیک بپزی یکم بد نیست ؟
_ خفه شو استفان ...
دختر تقریبا فریاد زد و بعد نگاهش به سمت پله ها کشیده شد.
برادر کوچک ترش در حالی که سرش توی کتاب بودن از پله ها پایین میومد . هودی سفید رنگی پوشیده بود و شلوار گشاد زرد زنگش رو به طرز مسخره ای با هودیش ست کرده بود .
_ بپا از پله ها نیفتی املت عسلی ...
دختر با کنایه گفت و زین رو تماشا کرد تا عکس العملش رو ببینه .
مثل همیشه سکوت تنها جوابش بود .
تقریبا عادت کرده بود که زین ، در رنگارنگ ترین حالت ممکن شبیه روحی که داخل تشت رنگ افتاده ، اطراف خونه و شهرک قدم بزنه .
زین همیشه برای تالیا شخصی عجیب و غیر قابل درک بود . با اینکه میدونست از شرایطش خسته شده ، اما هیچ وقت تغییر رفتار نداد و درست بعد از برگشتنش از تور شهر گردی ،یعنی درست سه روز پیش، کاملا به حالت عادی برگشته بود.
انگار که زین تمام عمر شبیه عروسکی بی احساس ، فقط وجود داشت . و تالیا بهش حق میداد .
اون هیچ وقت نمیتونست مثل بقیه اعضای خانواده بشه .نه وقتی که مهم ترین سالهای زندگیش رو کنار یه غریبه بزرگ شده بود .
پسر رو که به سمت اونها میومد تماشا کرد و بعد به کتاب توی دستش نگاهی انداخت .
اخم کرد : هنوز انجیل میخونی ؟
استفان با شنیدن صدای خواهرش سرش رو از توی لپ تاپ بیرون آورد و به زین نگاه کرد .
BINABASA MO ANG
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...