♤ 6 ♤

471 101 66
                                    

مطمئن شید پارت قبلی رو خوندید

___________________________________________

بلافاصله بعد از تحویل گرفتن نامه پرس و جو کرده بود که چه کسی این نامه رو فرستاده .

نامه ،‌نوشته ای توی پاکت پُست ، بدون مبدا و نام‌فرستنده بود. طبیعی بود. هیچ کس‌ دلش نمیخواست موقع لو دادن یک یا دو قاتل زنجیره ای اسم خودش رو روی مدرک بنویسه.

پس فقط نامه رو گرفت و بلافاصله توی راهرو بازش کرد .

نامه؟نه... این بیشتر شبیه یه معما بود .

پس با اخم شماره برنهارت رو گرفته بود تا ته و توی آدرسی که داخل نامه نوشته شده رو در بیاره و حالا انتظار زنگش رو میکشید .

_ نیازی نیست اثر انگشتش رو بگیریم؟ شاید یه ردی گذاشته باشه .

آنا در حالی که لیام رو حین جمع کردن وسایلش برای برگشتن به خونه تماشا میکرد ، گفت و با سر به پاکت روی میز اشاره کرد ‌.

نگرانی از خصلت های مخصوص آنا بود و لیام از این ویژگی خوشش میومد . احتیاط همیشه لازمه کار اونها بود .

_ معلومه که نه آنا...

به آرومی جواب دختر رو داد و زیپ کوله سیاه رنگش رو بست .

پاکت روی میز رو برداشت : اسم و عکس آقای اسمیت و آدرس پایگاه تو تمام شهر یا حتی کشور پخش شده ... پس اینکه ما یه مورد کمک ناشناس داشته باشیم عجیب نیست ‌. دادگاه و دادستان این و قبول میکنن . گرچه اگه بتونیم به اندازه کافی مدرک پیدا کنیم نیازی به بیان کردنش توی دادگاه نیست .

آنا مضطرب دستهاش رو روی سینش قفل کرد : خودتم میدونی ممکنه تله باشه. شاید مظنون این و فرستاده باشه.

لبخندی به شکاکیت دختر زد . کوله اش رو برداشت و به سمت در حرکت کرد ‌:

_ با این فکر هیچ حرکتی نمیتونیم انجام بدیم . به هر حال بررسی کردنش ضرر نداره .

آنا هم کیفش رو برداشت و پشت سر لیام حرکت کرد : سوال من اینجاس لیام، اگه طرف قاتل رو میشناسه، چرا فقط نمیگه اون کیه ؟ اینجوری ما هم راحت روش تمرکز میکنیم و گیرش میندازیم.

در حال عبور از راهرو های نسبتا تاریک و خلوت ایستگاه ، کوله اش رو روی دوشش انداخت. حق با دختر بود ‌. اما لیام میدونست که ممکنه متغیر های مزاحمی وجود داشته باشن که به ارسال کننده پیام اجازه حرف زدن مستقیم رو ندن ‌. چیزی شبیه ترس. احتیاط ، بی فکری یا حتی هوش زیاد .

_ این چیزیه که باید بفهمیم آنا . درسته؟

درست شبیه اسمیت حرف میزد . انگار چندین سال کار کردن کنار پیر مرد، داشت اونها رو شبیه هم میکرد.
در شیشه ای انتهای راهرو رو هل داد و در حال خروج دو انگشت اشاره و وسطش رو کنارش پیشونیش گذاشت و با نگهبان کنار در خداحافظی کرد .

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Where stories live. Discover now