امشب دو تا آپ کردم مطمئن شید پارت قبلی رو خوندید
______________________
به ناگهان دوباره نور امید درون قلبش شعله گرفت .
قدم دیگه ای عقب رفت و بعد انگار که هر لحظه ممکنه کوین رو از دست بده به سمت در دوید.
پله ها رو بی مهابا و با عجله پایین پرید اما قبل از اینکه بتونه دستگیره رو بکشه و خودش رو بیرون پرتاب کنه دستی بازوش رو گرفت و تن زین با شدت به عقب برگشت و به سینه استفان برخورد کرد .
آه آرومی از بین لبهاش خارج شد و بعد عصبی دستش رو کشید : ولم کن .
_ کجا با این عجله ؟...
نگاهش روی یقه پیراهن زرشکی رنگ استفان خیره بود .
_ چیه؟ دیگه تو شهرک هم نمیتونم برم ؟
نگاهش رو بالا برد و به چشمهای استفان دوخت : میخوای مجبورم کنی برای تمام زندگیم تو این خونه بمونم ؟
استفان دستهاش رو توی جیبش گذاشت : نه اما این همه اشتیاق ... یکم عجیبه ... چیکار داری میکنی؟
پسر دستهاش رو مشت کرد. صداش جدی ،آروم و یکنواخت بود : دارم دیوونه میشم. رنگ اتاقم داره دیوونم میکنه ... میخوام یه نفر و بیارم از شر دیوارا راحتم کنه...
به راحتی دروغ گفت و برای اینکه حرفش بیشتر قابل باور باشه با بغض و چهره ای مضطرب اضافه کرد : دیگه نمیتونم تو اون اتاق بمونم ...
پیراهن استفان رو جنگ زد : قَسمت میدم بذار یکی رو بیارم رنگ اتاقم و عوض کنه .
اخم استفان رو دید و اجازه داد قطره اشکی به راحتی از بین مژه های بلندش چکه کنه .
صدای معترض استفان رو شنید : آه... خیلی خب خیلی خب ... به کی میخوای بگی ؟ بیا بریم باهم بگیم بیان اتاقت و رنگ کنن.
شوکه سرش رو بالا آورد : ب- باهم؟
استفان سر تکون داد و از کنار زین عبور کرد : آره بیا بریم ... کسی مد نظرته یا بگم هری یکی که بلده رو خبر کنه ؟
زین بلافاصله خودش رو جمع و جور و اشکهاش رو پاک کرد : آره ... آره میشناسم ...
با چند قدم بلند خودش رو به استفان رسوند : همون ... همونی که جدید اومده ... دیروز بهم گفت میتونه دیوار رنگ کنه اما من یهو ... یهو غش کردم .
استفان خونسرد قدم بر میداشت و به سمتی میرفت که حدس میزد کوین اونجا باشه .
_ خیلی خوب بچه فهمیدم .
عصبی بود. اونها هم مثل زین درد کشیده بودن . زخمی شده بودن و در آخر به همراه پدرشون ، به انسان شدن آدمها کمک کرده بودن .
اما دنیل ...
این پسر چه فرقی با اونها داشت ؟ چرا تسلیم نمیشد ؟ چطور هر بار این درد رو تحمل میکرد ؟
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...