صدای برخورد پاشنه های کوتاه کفش مردانه اش با زمین سنگی خونه بین دیوار های ظاهر سازی شده ،منعکس میشد و سکوت نسبی خونه رو میشکست.
تقه ای به در زد و بعد از شنیدن صدای هرولد که بهش اجازه ورود میداد، در رو باز کرد و وارد اتاق شد .
اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد ،حضور دست راست هرولد ، نیک، توی اتاق بود .
_ ببخشید پدر . بد موقع اومدم؟
هرولد لبخند زد و از جا بلند شد : نه نه ...
به سمت پسرش قدم برداشت و شوکه لب زد: کجا بودی پسر ؟ خیلی وقته خبری ازت نیست .
پسر نگاهش رو از نیک گرفت و به پدرش داد : قضیه زین و حل کردم . نیازی نیست دیگه نگرانش باشی.
هرولد شوکه به استیو و بعد به نیک ، مرد جوان و سیه موی نگاه کرد .
دوباره نگاه متعجب اما " مشخصا " خوشحالش رو به استیو دوخت : واقعا ؟
دستش رو به سمت راحتی های مرکز اتاق داد : خوشحال میشم بشینی و برامون تعریف کنی .
استیو سرش رو پایین انداخت: متاسفم خیلی زمان ندارم. از قول شما تهدیدش کردم . متاسفم باید اول بهتون خبر میدادم. اما ترسیدم بره سراغ یاسر پس ...
نگاهش رو بالا آورد: سعی کردم سریعتر اقدام کنم .
هرولد با صدای بلند خندید و کف دستش رو روی شونه پسر بزرگش گذاشت : نه نه کارت عالی بود . مطمئنی دست ار دیوونه بازی هاش برداشته ؟
تایید کرد: بله. جزئیات بیشتر رو باهاتون در میون میذارم. اجازه میدید برم ؟
هرولد خوشحال و راضی از چیزی که شنیده بود دست هاش رو عقب کشید و با شادمانی لب زد : البته. تو کار بزرگی کردی . مطمئن باش که لایق پاداشی .
_ ممنونم .
برای بار آخر به نیک نگاهی انداخت، چرخید و با قدم هایی آروم از اتاق خارج شد.
تنها چند ثانیه از بسته شدن در گذشته بود که صدای نیک سکوت اتاق رو بر هم زد : هیچ کس خبر ندازه کلک یاسر و کندی ؟
هرولد نیشخند کمرنگی زد و با قدم هایی سلانه و دور از عجله به سمت میزش رفت : میبینی که گاهی یه سری چیز ها باید راز بمونن. اگه میدونست یاسر مرده انقدر نگرانی به خرج نمیداد.
نیک به حرکت آروم هرولد ، برای نشستن پشت میر نگاه کرد: چون ترسش از وجود یاسر بهش انگیزه میده؟
هرولد پشت میز نشست و به در اتاق خیره شد : دقیقا... چون میدونه ملاقات اونها ، یه بلیط یکطرفه به سمت زندانه.
_ اما اونا هرگز ملاقات نمیکنن.
هرولد لبخند زد و نگاهش رو از سمت در به سمت نیک کشید : نه ... چون یاسر مرده ... درست همون شبی که زین به خونه برگشت.
ESTÁS LEYENDO
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfic[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...