_ بابا ... صبر کن...
پسر به دنبال قدم های بلند پدرش میدوید :
_وقت نداریم زین . باید برای هدفمون آماده بشیم .
پسر دوان دوان کوچه های تاریک و تنگ شبانه رو پشت سر میگذاشت تا همراه جسم کشیده و لاغری که مثل همیشه با پالتوی بلند و مشکی رنگ حوالی کوچه های رنگ گرفته شهر میچرخید و خودش رو پدر زین نامیده بود، به دنبال هدفی حرکت کنه ، که گویا هدف تمام زندگی زین بود .
در سکوت و سرما ، کوچه های نا آشنای شهر رو پشت سر میگذاشت و به دنبال پدرش میدوید .
با اینکه مرد هنگام راه رفتن کمی لنگ میزد، برای پاهای کوچک پسرک پنج ساله ، رسیدن به چنان سرعتی ،سخت بود.
_ چرا باید اینکارو کنیم بابا؟ چرا نمیتونیم مثل جکسون و باباش دنبال جوجه های رنگی باشیم ؟ اونا قشنگ تر از کارین که ما میکنیم.
_ نه زین نه .
مرد بی توجه به حرف های زین و نفس نفس زدن های از سر دویدنش،با خشم غرید : تو مثل اونا نیستی . تو باهوشی.نه ... تو نابغه ای . و باید طور دیگه ای زندگی کنی .
زین اخم کرد : من نمیخوام باهوش باشم ... من میخوام برم دنبال جوجه ها ... میخوام مثل جکسون جوجه ها رو به دوستان نشون بدم و براشون اسم بذارم.
طی حرکتی ناگهانی ، مرد چرخید. زانو زد شانه های پسر رو گرفت : زین! ...
پسر نگاه نگران و ترسیده پدرش رو میدید. گودی سیاه رنگی که طی چند روز اخیر وسیع تر شده بود . و گونه های تیزی که با ته ریشی نا مرتب ، تیره رنگ شده و زین هیچ گاه بوسیدنشون رو تجربه نکرده بود .
آخه کدوم پسری ،به جز جکسون ،گونه های پدرش رو میبوسید ؟
_ زین تو باید زودتر از بقیه بزرگ شی ...
مردمک های ترسیده پدر میلرزید و لمس انگشت های سردش موهای زین رو نوازش میکرد : سخته اما باید زود تر بزرگ شی .
صدای مرد رو به نجوایی جنون وار حرکت میکرد .
انگار که روی صحبت ، زین نه، خودش بود :
_ اونا صبر نمیکنن.دنیا صبر نمیکنه ... هیچ چیز منتظر بزرگ شدن تو نمیمونه و ما وقت زیادی برای باهم بودن نداریم.
_ من نمیخوام تو بری ...
زین با ناراحتی زمزمه کرد اما مرد نمیشنید: تو باید تمومش کنی ... تو میتونی همه چیز رو تموم کنی ...من بهت ایمان دارم زین .
باد سرد زمستونی از بین پالتوی سیاه رنگ مرد عبور میکرد و موهای پسر رو به بازی میگرفت .
مرد دستهای کوچک زین رو در دست های بزرگ خودش گرفت و لبخندی لرزان به لب نشوند : این کاریه که باید بکنی زین ...
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...