♤ 31 ♤

321 78 80
                                    

یادآوری ؛

لطفا از همینجا کامنت بذارید😆

کامنت ها زیاد باشه بعدی رم امروز آپ میکنم🙏😍

_________________________________________

با صدای بلند کوبیده شدن در از خواب پرید .

دوباره داخل اتاق لیام بود .

هوا کاملا روشن شده بود و از بیرون صدای صحبت و گریه بچه میومد .

در خونه دوباره با صدای بلندی کوبیده شد .

وحشیانه ‌.

به قصد ورود .

به قصد شکستن موانع .

وحشت زده از جا بلند شد .

هنوز خواب‌آلود و بهم ریخته بود ‌.‌ موهای نسبتا بلندش روی پیشونیش ریخته بود و طره های تیره رنگ سمت چپ سرش شکسته بود .

با اینحال نیاز داشت تا مثل همیشه، ‌سریع موقعیت رو تجزیه و بررسی کنه .

یه نفر داشت در رو میکوبید. 

توی خونه لیام.

روز بعد از فرارش .

هرولد پیداش کرده بود ؟

برای همین داشت در و از جا در می‌آورد؟

نفسش حبس شد.

اگر اینطور بود باید فرار میکرد.

نباید گیر میفتاد.

شاید هم باید تسلیم میشد ...

شاید اینطوری همه چیز بهتر میشد.

اما نمیتونست ...

نمیتونست به دوباره برگشتن فکر کنه .

میتونست از پنجره بیرون بره . پنجره ارتفاع زیادی نداشت. حتی اگه آسیبی هم میدید احتمالا یه زخم یا بریدگی بود ‌.

چیزی که بهش عادت داشت.‌

هراسون به اطراف اتاق نگاه کرد .

و بعد بدون اینکه به خودش اجازه فکر بیشتر بده به سمت پنجره دوید و پرده رو کنار کشید .

***

_ برو کتار رونیکا ... میگم کاری باهاش ندارم. فقط ردش میکنم بره.

رونیکا با نگرانی دستش رو روی سینه لیام گذاشته بود و با تمام قدرت هیکل عضلانی لیام رو عقب نگه میداشت . صدای گریه دختر کوچیکش عصبیش کرده بود اما نمیتونست لیام رو ول کنه :

_ من باز میکنم باشه ؟ من بهش میگم بره. تو کاری نداشته باش .

لیام با اینکه از حضور جاناتان ،‌همسر سابق رونیکا پشت در کلافه و عصبی بود ، دستش رو به حالت تسلیم بالا گرفت : خیلی خب... باشه رون... خودت برو حلش کن ...

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Where stories live. Discover now