♤ 54 ♤

362 77 31
                                    

تمام مسیر ، پسر رو روی دستهای حمل کرده و در حالی که توی بیمارستان رهاش میکرد برای توضیح هر چیزی که میدونست ، همراه اسمیت به اتاق بازجویی اومده بود.

گریه کرده و بلاخره برای گیر انداختن کسی که تمام این بلاها رو سر زین آورده بود شروع به حرف زدن کرده بود .

از وحشتِ اینکه اگر سفیر گیر نیفته مرگ زین عملی میشه تمام ریز جزئیات رو گفته بود ‌.

حتی همین حالا هم زنده موندن پسر قطعی نبود ‌. به همین خاطر سعی کرد تا همه چیز رو سریع اما کامل تعریف کنه .

همه چیز رو از ده ماه پیش که به شهرک رفته بود شروع کرد و بلاخره با شب شومی که زین روی برف های سرد زمستونی سقوط کرده بود خاتمه داد.

ساعت پنج صبح رو نشون میداد و حالا لیام بی تاب شده بود تا هر چه سریعتر به سمت بیمارستان پرواز کنه .

هیچ خبری از پسر نداشت. فقط زمانی که پسر رو از آغوش خودش جدا میکرد و روی تخت سفید و سرد بیمارستان می‌گذاشت،  شنیده بود که پرستار ها فریاد میزدن تا دکتر هر چه سریعتر بالای سر زین حاضر شه .

دست اسمیت روی دستگاه ضبط رفت. ضبط رو قطع کرد  و چشمهاش رو مالش داد .

_ حالا فقط باید امیدوار باشیم اون دوربین دکمه ای‌ شکسته کار کنه . اکه بتونن فیلمی ازش پیدا کنن احتمالا کار هرولد تموم میشه .

دستش رو به سمت در گرفت : میتونی بری لیام‌ . خسته شدی .

سر تکون داد . خسته شده بود . کلافه و درد مند بود . و کسی که عاشقانه دوستش داشت روی تخت بیمارستان با مرگ و زندگی دسته و پنجه نرم میکرد.

به آرومی از جا بلند شد : لطفا در جریان قرارم بده اسمیت .

از کنار میز عبور کرد و اتاق بازجویی رو در سکوت ،‌پشت سرش رها کرد تا به سمت بیمارستان پرواز کنه .

****

_ استخون دستش شکسته . پاش و جا انداختیم . یکی از دنده هاش هم مو برداشته . زخم ها و کبودی ها رو پانسمان کردیم . خون زیادی هم ازش رفته ‌. به سختی دووم آورده ‌. وقتی رسید سطح هشیاریش خیلی پایین بود .

با هر کلمه که از بین لبهای پرستار ،‌بی رحمانه و تند بیان میشد ، سرما بیشتر به تنش نفوذ میکرد و بدنش سنگین تر میشد .

میخواست بپرسه الان حالس چطوره . اما زبونش سنگین شده بود . نفس های چند تُنی روی سینه اش سنگینی میکردن.

بلاخره مجبور شد دستش رو به دیوار بگیره . تا بتونه سر پا بمونه ‌. تا بتونه خودش رو نگه داره .

_ الان...

نگاه تَرش رو به پرستار دوخت : الان چطوره؟

پرستار همچنان درگیر پرونده های توی دستش بود : بهش هم خون و هم مورفین تزریق شده . به هوش اومده اما الان خوابه . 

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Where stories live. Discover now