تمام مسیر ، پسر رو روی دستهای حمل کرده و در حالی که توی بیمارستان رهاش میکرد برای توضیح هر چیزی که میدونست ، همراه اسمیت به اتاق بازجویی اومده بود.
گریه کرده و بلاخره برای گیر انداختن کسی که تمام این بلاها رو سر زین آورده بود شروع به حرف زدن کرده بود .
از وحشتِ اینکه اگر سفیر گیر نیفته مرگ زین عملی میشه تمام ریز جزئیات رو گفته بود .
حتی همین حالا هم زنده موندن پسر قطعی نبود . به همین خاطر سعی کرد تا همه چیز رو سریع اما کامل تعریف کنه .
همه چیز رو از ده ماه پیش که به شهرک رفته بود شروع کرد و بلاخره با شب شومی که زین روی برف های سرد زمستونی سقوط کرده بود خاتمه داد.
ساعت پنج صبح رو نشون میداد و حالا لیام بی تاب شده بود تا هر چه سریعتر به سمت بیمارستان پرواز کنه .
هیچ خبری از پسر نداشت. فقط زمانی که پسر رو از آغوش خودش جدا میکرد و روی تخت سفید و سرد بیمارستان میگذاشت، شنیده بود که پرستار ها فریاد میزدن تا دکتر هر چه سریعتر بالای سر زین حاضر شه .
دست اسمیت روی دستگاه ضبط رفت. ضبط رو قطع کرد و چشمهاش رو مالش داد .
_ حالا فقط باید امیدوار باشیم اون دوربین دکمه ای شکسته کار کنه . اکه بتونن فیلمی ازش پیدا کنن احتمالا کار هرولد تموم میشه .
دستش رو به سمت در گرفت : میتونی بری لیام . خسته شدی .
سر تکون داد . خسته شده بود . کلافه و درد مند بود . و کسی که عاشقانه دوستش داشت روی تخت بیمارستان با مرگ و زندگی دسته و پنجه نرم میکرد.
به آرومی از جا بلند شد : لطفا در جریان قرارم بده اسمیت .
از کنار میز عبور کرد و اتاق بازجویی رو در سکوت ،پشت سرش رها کرد تا به سمت بیمارستان پرواز کنه .
****
_ استخون دستش شکسته . پاش و جا انداختیم . یکی از دنده هاش هم مو برداشته . زخم ها و کبودی ها رو پانسمان کردیم . خون زیادی هم ازش رفته . به سختی دووم آورده . وقتی رسید سطح هشیاریش خیلی پایین بود .
با هر کلمه که از بین لبهای پرستار ،بی رحمانه و تند بیان میشد ، سرما بیشتر به تنش نفوذ میکرد و بدنش سنگین تر میشد .
میخواست بپرسه الان حالس چطوره . اما زبونش سنگین شده بود . نفس های چند تُنی روی سینه اش سنگینی میکردن.
بلاخره مجبور شد دستش رو به دیوار بگیره . تا بتونه سر پا بمونه . تا بتونه خودش رو نگه داره .
_ الان...
نگاه تَرش رو به پرستار دوخت : الان چطوره؟
پرستار همچنان درگیر پرونده های توی دستش بود : بهش هم خون و هم مورفین تزریق شده . به هوش اومده اما الان خوابه .
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...