یادآوری : از همین جا کامنت بذارید😅😆😂
___________________________________________****
_ این تمام چیزیه که میدونم ... نامه رو پسری به اسم دنیل فراست فرستاده . کوچیک ترین بچه فراست ها ... نمیدونم چرا ولی به نظر خیلی تحت فشار میاد پسر شدیدا باهوشیه ولی نمیتونه تو دادگاه شهادت بده .
سَندی چِیس با دقت گوش میداد . پشت میز کافه نشسته بود و درست مثل دختری که همراه دوست پسرش بیرون اومده، در حالی که کمی از آیس کافیش می خورد و با صدای آرومی لب زد: چرا نمیتونه؟
بر خلاف ظاهر دوست داشتنی و بامزه اش ، صدا و لحنی جدی داشت .
لیام برشی به کیک رو به روش زد : تعادل روانی نداره . تو این دوهفته که اونجا بودم تقریبا هر روز حمله عصبی داشته . هر بار همبعدش بیهوش میشه. از وقتی داداش بزرگش ناپدید شده حمله هاش حتی بیشتر هم شده .میتونه راجب وضعیت خودش شهادت بده اما راجب قتل ها نه ... مگر اینکه خودشم توی این قضیه دست داشته باشه که با این وضعیت بعید میدونم.
_ این دنیل همون پسریه که چند سال دزدیده شده بود ؟
دختر دستش رو جلو برد و دست لیام رو روی میز گرفت . نمیخواست روی ظاهر قضیه ریسک کنه .
لیام هم سر تکون داد : درسته ...خودشه ... اما مطمئن نیستم سفیر دقیقا کیه . یعنی ... هنوز از پسره نپرسیدم. فعلا روی سر نخ ها کار کردم. اینطوری که معلومه خانوادگی توی این کار دخیلن. اما نمیدونم همشون یا فقط بعضیشون...دنیل حرفی راجب بقیه نمیزنه . اصرارش روی پدرشه.
سندی سر تکون داد : ممنونم افسر پین... اطلاعت خیلی مفیدی برای دو هفته بود . مطمئن میشم به درستی گزارش بدم.
کیفش رو از روی صندلی برداشت . بلند شد . لیام و به آرومی در آغوش کشید و بعد به سمت خروجی کافه حرکت کرد .
لیام اما از جاش تکون نخورد.
دو هفته توی شهرک زندگی کرده بود اما در نهایت نتونسته بود اطلاعات بیشتری گیر بیاره.
زین یا تحت نظر استفان بود یا حملات عصبیش رو رد میکرد . وقت هایی هم که بیرون از خونه دیده میشد کنار در ورودی با چشمهایی خالی مینشست و انتظار استیو رو میکشید.
انقدر زیر برف و بارون یا حتی هوای خشک زمستونی روی زمین مینشست و به ورودی شهرک نگاه میکرد تا اینکه بلاخره استفان بدن بیجونش رو بلند کنه و به سمت اتاق رنگشده اش ببره.
و لیام هر بار توی نزدیک شدن به پسر شکست میخورد.
زین میتونست به راحتی کاری کنه که بغض لیام بشکنه . پسری با موهای بهم ریخته و چهره ای بی روح ،توی لباس های رنگارنگی که به طرز بی رحمانه ای تنش میکردن .
VOCÊ ESTÁ LENDO
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfic[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...