♤ 4 ♤

533 114 44
                                    

__________________________________________

من تقریبا همه پارت ها رو تا اینجا با فاصله زمانی کم آپ کردم .

حواستون باشه به ترتیب بخونید ♡

___________________________________________

پله آخر رو پشت سر گذاشت و بلافاصله صدایی به گوشش رسید :

_ آخ... درد داره ...

صدای دنیل حتی از بیرون اتاق هم شنیده می‌شد ‌.‌

_ یکم دندون رو جیگر بذار بچه . باید زخمات و ضد عفونی کنم .

و به دنبال صدای برادرش، صدای ناراضی تالیا به گوشش خورد .

تقه آرومی به در زد و بعد در رو به آرومی باز کرد .
اتاق رنگارنگ و شاد پسر مثل تضادی مسخره با صاحبش ، هر بار به شکل مسخره ای به چشم استیو میومد ‌.

پدرش اینکارو کرده بود تا از افسرده شدن دنیل جلو گیری کنه ‌ . تمام لباس‌های مشکی پسر رو دور انداخته بود و حالا کمد پر از لباسها و هودی های رنگارنگ بود .
پیرمرد مغرور . هیچ وقت درست و حسابی به حرف دکتر ها گوش نداد .

و استیو میدونست این اتاق بیشتر پسر رو عصبی میکنه.

تالیا نگاه کوتاهی به استیو انداخت و دوباره مشغول ضد عفونی کردن پای زخمی پسر شد .

_ آخ...‌لعنت بهت...

پسر زیر لب فحش میداد و سعی می‌کرد سوزش ناشی از زخمهاش رو تحمل کنه .

_ تقصیر خودته دَن... میخواستی یه خودت آسیب نزنی .

استیو با خنده گفت و جلو رفت تا کنار تخت بشینه .
پسر دوش مختصری گرفته بود و حالا موهای خیس و بهم چسبیده اش پیشونیش رو در معرض نمایش میذاشت.

پیشونی و زخمی که هیچ کس علاقه نداشت، بهش اشاره کنه.

_ حالا دیگه تقصیر منه؟

با اخم به برادرش خیره شد و با عصبانیت ادامه داد : شما همتون دیوونه اید . یه مشت توهمی . راجب من چی فکر کردی ؟ یه دیوونه که اگه ولش کنی معلوم نیست چیکار میکنه ؟ واسه همین تو قفسم ؟

_ خیلی خب بسه .

تالیا با صدای تقریبا بلندی هشدار داد و پنس توی دستش رو محکم تر به زخم پسر فشار داد .

_ آخ...

داد پسر بلند شد و پاش رو عقب کشید. لب باز کرد تا وحشیانه به تالیا حمله کنه، اما بد شنیدن صدای برادرش متوقف شد :

_ با بابا حرف زدم.

طوری که انگار هر چیز دیگه ای رو توی دنیا فراموش کرده باشه ، شوکه سر چرخوند و به چشمهای استیو چشم دوخت ‌‌. تا شاید ردی از دروغ رو توی چشمهاش پیدا کنه .

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Onde histórias criam vida. Descubra agora