مضطرب کنار پیرمرد نشسته بود و برنامه مزخرف راز بقا تماشا میکرد .
تلوزیون تماشا میکرد.
در حالی که هرولد در خطرناک ترین حالت ممکناون بیرون ، آزاد و رها میچرخید .
تلوزیون تماشا میکرد ...
کلافه موهاش رو چنگ زد .لیام با هوم هوم آرومی، همچنان با بالا تنه ای برهنه ، در نبود خواهرش آشپزی میکرد و به هیچ چیز اهمیت نمیداد.
سعی کرد خودش رو اروم کنه . اون به متخصص نیاز داشت ... آره حق با لیام بود . خودش هم میدونست نمیتونه شهادت بده ... نه با این وضعیت شکننده... اماصبر هم عصبی ترش میکرد .
شاید چون دارو هاش رو همراهش نداشت .
درست توی حساس ترین دوره زندگیش ، از همیشه بیشتر به جنون نزدیک بود .
آه آرومی کشید و ثانیه ای بعد ، صدای ضعیفی از کنار گوشش بلند شد :
_ اونم میخواد زندگی کنه.
صدای اروم پیرمرد رو شنید و نگاه کلافه اش رو از لیام گرفت.
_ چی؟
دست لرزونش رو بالا آورد و به آهوی توی تلوزیون اشاره کرد : میخواد زندگی کنه.
نگاهش به سمت تلوزیون کشیده شد : خب؟ احتمالا برای همین داره فرار میکنه دیگه.
_ شیر هم گرسنه اس ... اون هم غذا میخواد .
زین نفس عمیقی کشید خودش رو روی راحتی رها کرد .
هر چیزی راجب کشت و کشتار حالش رو بد میکرد و حالا پیر مرد قصد داشت صحنه های پیش روش رو تحلیل کنه .
انگار خروجش از شهرک باعث شده بود بیشتر متوجه اوضاع وحشتناکی که درونش قرار داشت بشه .
و این خودش ثابت میکرد حق با لیامه.
_ من باید دوربینم و پیدا کنم... اين صحنه خیلی قشنگه ...
پیر مرد با لبخند میگفت و به تلوزیون نگاه میکرد. چه چیز کشت و کشتار قشنگه ؟ دقیقا چی رو میخواد ثبت کنه ؟
پیرمرد نگاهی به دور و اطراف انداخت . دنبال دوربینی کهوجود نداشت میگشت.
زین عصبی از کنار پیرمرد بلند شد تا به سمت لیام حرکت کنه .
حرفی برای گفتن نداشت . قبلا به توافق رسیده بودن. امانمیتونست جلوی ذوق ذوق کردن مغزش رو بگیره .
نمیتونست جلوی کشش برای کنار لیام بودن رو بگیره .
کنار مرد احساس آرامش بیشتری داشت اما باز هم نمیتونست به بلایی که توی این مدت میتونست سر هر کسی بیاد فکر نکنه .
لیام به پسریکه وارد آشپز خونه شده بود لبخند زد و در یخچال رو بست : هی ... چیزی لازم داری ؟
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...