قاشق غذا رو سمت لبهای پیر پدرش برد و زمزمه وار لب زد : یه قاشق دیگه بخور بابا. باید دارو هات و بخوری .
تماشا کرد که پیرمرد لبهاش رو از هم بار میکنه و با آرومی و کمی لرزش محتوای داخل قاشق رو میچشه.
هر بار با دیدن این مرد که حالا همراهشون پشت میز نشسته بود به یاد یاسر میفتاد . هر بار یه خاطر میآورد که پدر خودش هم ممکنه حالا مردی پیر و رنجور باشه. شاید زین رو به خاطر نیاره. شاید مریض شده باشه . شاید جاش رو عوض کرده باشه.
دستش مشت شد .
حتی نمیخواست تصورش کنه . اما سالهای زیادی رو در بی خبری گذرونده بود و حالا نمیتونست حتی از زنده بودم یاسر مطمئن باشه .
با تصور مرگ یاسر قلبش به درد اومد و بغض وحشیانه به گلوش چنگ زد .
بعد از زندگی با لیام بروز احساسات براش راحت تر شده بود .
به عبارتی دوری از عذاب و درد ضعیف ترش کرده بود. بعد از ۱۰ سال بی صدا شکنجه شدن ، حالا با کوچیکترین دردی صداش در میومد و گریه میکرد.
لیام بهش میگفت چون بلاخره کسی رو داری که بهش تکیه کنی .
راست میگفت. و این تکیه کردن ضعیفش کرده بود.
نگاهش رو به غذای رو به روش دوخت و به زمزمه های اطرافش توجه کرد.
رونیکا به دختر کوچکش غذا میداد و لیام حالا پارچ آب رو توی لیوان خالی میکرد تا قرص های پدرش رو بهش بده.
_ پیاده روی خوش گذشت ؟
با شنیدن صدای رونیکا نگاه خیره اش رو به سمت زن کشید.
متوجه شد که حالا لیام هم در حال تماشا کردنشه. لبخند کمرنگی زد : هوا خیلی خوب بود . کار خاصی نکردیم .
چنگالش رو توی سالاد فرو کرد و خودش رو با کاهو هلی سبز رنگ خورد شده توی ظرف مشغول کرد. صدای لیام رو شنید :
_ فردا هم با من میاد اداره . بچه ها دلتنگش شدن. خیلی وقته نرفتیم پیششون. میای دیگه درسته ؟
زین به آرومی سر تکون داد : میام .
رونیکا جسی رو روی پاهاش جا به جا کرد : خیلی عالیه . به نظر میاد حالت هم بهتره درسته؟
زین معذب لبخند زد .
شاید رونیکا فکر میکرد وقتشه که زین از اینجا بره . هیچ کس وجود یه مهمون ناخونده رو برای ۶ ماه تحمل نمیکرد .
شاید واقعا باید یاسر رو پیدا میکرد.
_ زین ؟
بی حواس به لیام نگاه کرد : بله؟
_ خوبی ؟ پرسیدم چرا غذاتو نمیخوری؟
زین به ظرف غذاش نگاه کرد : دارم میخورم.
BẠN ĐANG ĐỌC
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...