♤ 26 ♤

333 82 83
                                    

مطمئن شید پارت ها رو به ترتیب بخونید جون امروز ۳ تا آپ کردم 😘
___________________________________________

***

از شوک پدرش استفاده کرد . چاقو رو برداشت . زخم نسبتا عمیقی روی پهلوش به وجود آورد و بعد به سمت پله ها دوید . صدای فریاد پدرش‌رو  پشت سرش شنید و بعد یقه اش به عقب کشیده شد.

در یک حرکت آنی از هودش گشادش به بیرون سر خورد و از پله ها به سمت پایین سقوط کرد .

پله ها رو به سمت پایین قلت خورد . جز یه بافتنی که به هیچ وجه گرما نداشت چیزی تنش نبود ‌. درد داشت . ترسیده بود . اما نمیتونست متوقف شه .

به سختی از جا بلند شد و به سمت در دوید .

_ دن...

_ زین...

صدای استفان و تالیا رو پشت سرش میشنید اما متوقف نشد .

خونی که از بینیش سرازیر شده بود رو احساس کرد .

شکمش کبود شده بود و گوشش زخمی بود .

نمیتونست وحشت چند دقیقه قبل رو فراموش کنه .

در خونه رو باز کرد و هوای سرد زمستونی به صورتش برخورد کرد. 

متوقف نشد . با تمام وجود به سمت خوابگاه پسر ها میدوید . چیزی برای از دست دادن نبود . باید کوین رو فراری میداد . و بعد ...

اهمیت نمی‌داد چه بلایی سر خودش بیاد ...

زمین از شدت سرما و برف یخ زده بود . پاهای زین برهنه بود و مدام لیز میخورد . چندین بار روی زمین افتاد و دوباره بلند شد .

_ کوین ...

با تمام توان فریاد می‌زد. 

_ کوین ...

چراغ خونه های شهرک دونه دونه روشن میشد .

مردم کنجکاو بیرون میومدن تا بدونن چه اتفاقی در حال رخ دادنه .‌

_ کوین.

با وحشت فریاد زد . صداش گرفته بود . بدنش یخ کرده بود . درد داشت و زمان مثل شن هایی روان در مشت کوکی خردسال ،‌ به سمت زمین سرازیر میشد .

هری رو از فاصله ای نه چندان دور دید : کوین ...

دوباره فریاد زد و بعد از چند لحظه لیام با اخمی از سر گیجی از‌خوابگاه بیرون‌دوید : زین ...

_ کوین ...

چشمهاش با وحشت گرد شد. پسرک رو به روش زخمی و خونین و کاملا بهم ریخته بود .‌استفان رو پشت سر زین دید . از روی غریزه به سمت پسر پا تند کرد .

ذهنش هشدار میداد . بوی خطر رو مثل افسری حرفه ای بو کشید و بلا فاصله برای محافظت از تنها شاهد پرونده آماده شد.

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Where stories live. Discover now