♤ 48 ♤

274 74 36
                                    

_ اینجا نیست .

با ناراحتی زمزمه کرد و به مردی که بی تفاوت نسبت به نگرانی زین ، کنارش ایستاده بود نگاه کرد .

_ من دنبال مردی میگردم که اکثرا به اینجا میاد. پالتوی سیاه میپوشه. قد بلنده .  زیر اون پل می‌خوابه.

مرد خندید : میخوابه؟ نه بچه جون کسی اینجا نمی‌خوابه. فقط هر از چندگاهی جمع میشن ی چیزی میکشن و بعد همه میرن خونه هاشون.

زین اخم کرد . هوا تاریک شده بود و سوز پاییزی که در راه بود تنش رو به لرزه انداخت.

اینجا رو به خاطر داشت . نه به وضوح . اما تا حدودی به خاطر داشت . احساسات تلخ وشیرینی که سرمای زیر پل به یادش می‌آورد.

_ اگر کسی اینجا می‌خوابید مطمئناً من متوجه میشدم پسر.  شاید کسی که دنبالشی از اینجا رفته .

پسر اخم کرد جلو رفت و زیر سایه پل ایستاد : امکان نداره ...

زمزمه وار و ناباور لب زد و دستش رو مشت کرد . به سمت مرد غریبه چرخید . انگار که مرد مقصر تمام درد های زندگیش باشه صداش رو بلند کرد و غرید : امکان نداره رفته باشه . نمیتونه رفته باشه . نمیتونه یه عوضی باشه که بی خبر بذاره بره .

کلافه و بی توجه به چهره بهت زده غریبه موهاش رو بهم‌ ریخت .

صداش رو پایین آورد و لحنش حالتی ملتمسانه گرفت : حتما اشتباهی شده هوم ؟ شاید... شاید پالتوش و عوض کرده اسمش یاسر ئه. یاسر مالیک .

صداش رو بلند کرد و با تموم وجودش فریاد زد : حرف بزن لعنتی بگو دیدیش . بگو میشناسیش.

مرد به آهستگی سر تکون داد . چرخید و دست هاش رو توی جیب هودی قدیمیش پنهان کرد تا دور شه. این پسر دیوونه بود .

قدمی دور شد و بعد به ناگهان ایستاد .

صدای نفس های سنگین پسر رو از پشت سرش شنید .

چرخید و با لحنی متاسف لب زد : ببین پسر ...

تماشا کرد که سر زین بالا میاد و به مرد نگاه میکنه .

_ امیدوارم اونی که میخوای نباشه ولی...

آه کشید : یه نفر فقط اینجا می‌خوابید. با یه پسر بچه .‌امیدوارم اون کسی نباشه که دنبالشی چون جسدش حدودا ده یازده سال پیش همین نزدیکیا پیدا شد . پسره هم گم و گور شد.

گفت و بعد نگاه کوتاهی به زین ، با بی رحمی پسر رو رها کرد از اونجا دور شد ‌.

دستش رو به دیوار گرفت تا نیفته ‌.

این مرد احمق چی گفت ؟

مرده ؟

نتونست وزنش رو روی پاهاش نگه داره . احساس میکرد دیدش تار شده. سرش سنگین شده بود .

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Onde histórias criam vida. Descubra agora