امروز دو تا آپ کردم . حواستون باشه قبلی رو خونده باشید .
و کامنت یادتون نره 😘
_________________________________________
_ فقط بهم بگو چت شده زین ؟
در حالی که حواسش به خیابون نسبتا شلوغ ظهر بود پرسید و نیمنگاهی به پسر عصبی کنارش انداخت .
بعد از خرجشون ار ایستگاه پلیس ،حتی یک کلمه هم حرفی نزده بود .
لیام به خوبی احساس میکرد که پسر مضطرب و نگرانه . اما نمیتونست درکش کنه . قرار بود بیام پیش یه متخصص . قرار بود برای بهتر شدن حالش کمک بگیرن.
اگه حالش بهتر میشد و دکتر حالش رو تایید میکرد تمام حرف هاش به عنوان یک شاهد پذیرفته میشد . اما زین به طرز ناگهانی همه چیز رو بهم ریخته بود.
شاید حق با زین بود .
شاید اونها فقط تعدادی احمق خنگ بودن که نمیتونستن چنین مشکلی رو به راحتی حل کنن.
با اینحال باید میپرسید. چون غیر خود زین ،کسی جواب سوالش رو نداشت .
زین چشم بست . میخواست همه چیز رو بگه . میخواست فریاد بزنه . اما میدونست کلماتش حکمفشار انگشت روی ماشه رو داره.
ماشه اسلحه ای که روی سر استفان ،استیو ،تالیا ، مادرش و حتی خانواده لیام قرار داشت .
نمیتونست اینکارو با لیام کنه . با وجود اینکه تالیا و استفان بار ها و بار ها توی برنامه های به اصطلاح "آموزشی" به پدرشون کمککرده بودن اما،هرگز مرگشون رو نمیخواست .
به روش هرولد ،هرگز...
نفس لرزونش رو حبسکرد تا اتفاقات دقایقی قبل رو ،برای بار هزارم توی سرش دوره کنه :
" با چشمهایی گرد شده به سمت مرد چرخید و بعد صداش توی گوشش پیچید :
_ مشتاق دیدار زین ...
زین تمامِ مرد رو با نگاه بررسی کرد : ا-استیو ؟
لبخند برادرش رو دید و لبخند زد . هیجان زده جلو رفت .
_ کجای بودی ؟ چرا برنگشتی خونه؟ من... من فکرکردم...
به ناگهان چیزی به ذهنش رسید. شوکه قدمی جلو رفت: میخوای بهم کمککنی استیو ؟ این...این عالیه. میتونیم جلوی بابا رو بگیریم...میتونیم
_ دن ...
صدای استیو ساکتش کرد . سعی کرد زود تر از کلماتی که قرار بود بشنوه ، با تماشای چشمهای برادر بزرگش ،حرفهاش رو بفهمه .
دستهاش توی دستهاش بزرگ برادرش قفل شد.
_ اومدم تا دوباره ازت بخوام تمومش کنی. میدونی که این قضیه به جایی نمیرسه .
ŞİMDİ OKUDUĞUN
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Hayran Kurgu[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...