♤ 51 ♤

310 72 13
                                    

قدم هاش بلند و بی حواس بود ‌.

نگاه های اطرافش رو نادیده گرفت و با همون سر و وضع بهم ریخته به سمت اتاق لویی دویید ‌.

لیام پین ، مردی که روزی نگاه مفتخر همه رو روی خودش احساس میکرد و با غرور سرش رو بالا میگرفت ، حالا به کجا رسیده بود؟ این پسر چه بلایی سرش آورده بود؟

در رو با شدت کوبید و شوک نگاه لویی رو که با وحشت از هری جدا میشد نادیده گرفت : زین برگشته شهرک.

جلو رفت و نامه رو روی میز کوبید : باید حکم بگیریم باید بریم شهرک نوشته بهمون دروغ گفته سفیر اون خدمتکار بی رنگ و روی دیوونه نبوده اون زین و میکشه باید بریم شهرک .‌‌

تن صداش ناخوداگاه بالا و تند شده بود ‌. نگرانی تنش رو به لرزه انداخته بود ‌. عصبی بود . از خودش که با بی خیالی تصور میکرد همه چیز تموم شده . از زین که با بی رحمی نوشته بود عشقش رو درک نکرده و به طرز احمقانه ای خودش رو توی دردسر انداخته بود . از سفیر ... از اون قاتل خونخوار به حد مرگ عصبی بود‌ .

_ چی ... چی داری میگی لیام؟

لویی گیج لبش رو با پشت دست پاک کرد و به سمت کاغذی که روی میز کوبیده شده بود رفت.

هری از جا بلند شد : منظورت چیه ؟ پس سفیر کیه؟ چرا زین باید برگرده؟

لیام عصبی به میز لگد زد . میز رو به عقب پرتاپ کرد و باعث شد هری و لویی هر دو با وحشت از جا بپرن.

_ وقت نداریم میفهمی؟ زود باش.

لویی با چشمهایی گرد شده و تنی که در دریافت دستورات مغزش کند شده بود به سمت در دویید و متوجه شد که لیام هم با عجله پشت سرش حرکت میکنه .

نمیدونست چی شده .

نمیدونست چی پیش میاد .

اما مطمئن بود که باید عجله میکرد ‌.

***

قدم هاش سنگین بود ‌.

هنوز برف می‌بارید و شهرک رو نسبتا سفید پوش کرده بود .

مردم شناخته بودنش ‌.

هنگام عبور کردن از مسیر، برای لحظاتی می ایستادن و به پسر نگاه میکردن. از حضورش شوکه بودن .

" پسر فراری هرولد برگشته "

" پسر قدر نشناس. اینجا همه چیز داشت . دیگه چی میخواست ؟ "

" اینطوری نگو ، دست خودش نیست. پسره دیوونه اس "

نگاهش به سردی برف های تُرد و تازه زیر پاش بود .

میدونست امروز آخرین روزیه که نفس میکشه. درست شبیه وقتی که تکیه اش رو از دیوار کنار مغازه عروسک فروشی گرفته و به سمت خونه هرولد راه افتاده بود ، اینبار تکیه اش رو از دیوار امن خونه لیام گرفته بود تا پا کِشان،  زیر برف و سرمای سوزناک زمستون پیش هرولد برگرده .

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Onde histórias criam vida. Descubra agora