_ پس خودش گفت که دروغ گفته . درسته؟
اسمیت برای بار هزارم بین کلام لیام پرید تا برای گزارشی که زیر دستش بود ، با صدای لیام تایید بگیره .
تمام تمرکزش رو روی دادگاه گذاشته بود . نیاز داشت که تایید لیام رو دوباره بشنوه .
لیام کلافه و خسته سر تکون داد و دوباره صدای گرفته از صحبت زیادش رو به گوش اسمیت رسوند: درسته خودش گفت دروغ گفته...
سرش رو بالا آورد و به پیرمرد زل زد : هری استایلز و لویی تاملینسون میتونن شهادت بدن .
اسمیت برای لحظه ای کنترلش رو از دست داد : یعنی با وجود اینکه دیده بودی توی شهرک نقش بازی میکنه و حتی بعدش با وجود اینکه فکر میکردی تمام مدت راجب همه چیز دروغ گفته باز همبهش شک نکردی ؟ چطوری گذاشتی کار به اینجا...
لیام عصبی صداش رو بالا برد و صدای اسمیت رو قطع کرد : میشه سرزنش کردن من و تموم کنی ؟ فعلا که کاری که تو باید انجام میدادی رو یه پسر بیست ساله با به خطر انداختن جون خودش انجام داده . پس فقط بذار کارمون و تموم کنیم.
اسمیت با چشم غره ای به سمت لیام سکوت کرد و با لحن آرومی لب زد : خیلی خب ... ادامه بده. گفتی توی اداره پلیس جلوی شما سه نفر اعتراف کرد که دروغ گفته ...
****
_ متاسفم من...
دستش رو مشت کرد : تمام این مدت دروغ گفتم.
لیام گیج و مبهوت به زین نگاه کرد و بعد مردمک های پر از علامت سوالش رو به لویی دوخت .
همچنان سرش پایین بود. شاید شبیه شرم از سر پشیمونی به نظر میرسید. اما خودش مطمئن بود به محض اینکه نگاه نگران یا دلگرم کننده لیام با مردمک های تاریک و زخمیش گره بخوره دیگه نمیتونه انقدر راحت نقش بازی کنه .
سکوتشون رو پای تعجبشون گذاشت و بعد از تنفس کوتاهی ادامه داد : دروغ گفتم که پدرم سفیره.
سنگینی شوک حرفهاش روی تن تک تکشون نشست تا بلاخره هری با صدای نسبتا بلندی سکوت رو شکست: یعنی چی؟
به لیام و بعد لویی نگاه کرد : فقط منم که نمیفهمم این بچه چی میگه ؟ نیازه برم دکتر و برگردونم؟
به نظر میومد هیچ کدوم ،بدون توجه به میزان اطلاعاتشون نسبت به ماجرا نمیتونستن سنگینی حرف زین رو هضم کنن.
_ منظورت چیه زین . اگه هرولد فراست کسی نیست که دنبالشیم پس کیه؟
دستش رو مشت کرد و نفس لرزونش رو بیرون داد.
انگار نیاز بود تا زین بی پناه و مظلومش رو بعد از مدتها از اعماق وجودش بیرون بکشه. اجازه داد بغض سنگینی که همیشه گوشه کنار گلوش خودش رو سرکوب میکنه رها شه و قطرات ریز اشک گونه اش رو خیس کنه .
ESTÁS LEYENDO
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfic[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...