♤ 8 ♤

379 87 36
                                    

مطمئن شید قبلی رو خوندید

________________________________

_ من؟

_ اره تو لیام .

اسمیت گفت ، برگه های توی دستش رو با کوبیدن روی میز مرتب کرد و بدون حرف اضافه ای از جا بلند شد تا به سمت کشو هایی که سمت دیگه دفترش قرار داشتن حرکت کنه.

_ من چجوری میتونم برم عملیات ؟

لیام پشت سر اسمیت حرکت کرد : شما خودتون از همه بهتر وضعیت من و میدونید . اگه بخوام برم باید هویتم و عوض کنم . معلوم نیست تا چند وقت نتونم خواهرم رو ببینم . کی از اون و دخترش مراقبت میکنه ؟ پدر پیرم؟

اسمیت دستگیره یکی از کشو ها رو کشید و برگه های توی دستش رو داخل کشو گذاشت : نگران نباش لیام افسر کریگ حواسش به اونا هست.

در کشو رو بست و در مسیر برگشت به صندلیش حرفش رو ادامه داد : اصلا چطوره یه مدت نباشی و به کریگ یه فرصت بدی با خواهرت آشنا شه .

در حالی که به‌ چهره اخم آلود لیام خیره بود، صندلی پشت میزش رو عقب کشید تا روش بشینه : اون بدبخت داره خودش میکشه که به چشم خواهرت بیاد.

لیام عصبی شقیقه هاش رو مالید . مایکل کریگ...

یکی از افسر های عالی رتبه. از علاقه کریگ به خواهرش اطلاع داشت اما باز هم ...

شاید حقیقت این بود که میترسید ‌.

از مرگ ...

از شکست ...

و یا حتی اتفاقاتی که ازشون بی خبر بود .

اسمیت که حالا دیگه روی صندلیش نشسته بود تردید لیام رو دید : پسر ازت خواهش نکردم. دستوره .هویت جعلیت رو آماده میکنن.وارد شهرک میشی و خواهرت رو مایکل میسپری . تمام .

_ آخه چرا من ؟

لیام اعتراض آمیز غر زد و با اخم به اسمیت خیره شد .

اسمیت دست هاش رو تکون داد تا به لیام اشاره کنه : چرا تو نه؟ به این خوبی و ماهی ‌‌... بسه دیگه غر نزن . اگه قراره از زیرش در بری که نمیشه . اینجوری میشی یکی مث اون پیری که حتی اسمش یادم نمیاد اما بیکار داره تو اداره میچرخه.

سرش رو روی میزش انداخت و شروع کرد به امضا کردن برگه های روی میز :

_ وسایلت و جمع کن برات یه هویت جعلی درست میکنم و یه داستان جعلی تر برای اینکه اونجا قبولت کنن .

لیام با احساس شکست عقب نشینی کرد .

_ راجب کالبد شکافی چیزی فهمیدی؟ چرا چیزی نگفتن ؟

برای لحظه ای دست از امضا کشید : گقتن لیام .‌اما ...

خودکارش رو روی میز گذاشت و به صندلی تکیه داد : چون قراره بری عملیات بهت میگم : ممکنه تعدادشون بیشتر از یه نفر باشه لیام . ممکنه یه گروه بزرگ باشن .

_ چی ؟

لیام شوکه شد : منظورت چیه؟

_ تیم کالبد شکافی میگفت فقط سه تا از ضربه ها شبیه هم بوده . یعنی حداقل سه نفرن . ممکنه بیشتر هم باشن .

_ ن...نمی‌فهمم... اون وقت همشون سفیر ئن ؟

اسمیت کلافه روی میز ضربه زد : کلافم نکن لیام من از کجا باید بدونم . این چیزی که تو باید بفهمی.
زود باش برو آماده شو .

_ آخه من...

اسمیت بی حوصله با دست علامت داد تا لیام زود تر از دفتر خارج شه : بسه بسه زود باش برو پسر خوب .

لیام عصبی لعنتی فرستاد . جلو رفت ، نامه ارسالی از ناشناس رو با حرص از روی میز برداشت و بعد چرخید تا از دفتر اسمیت خارج شه .

_ آه راستی ...

با صدای اسمیت کلافه چرخید تا ادامه صحبت هاش رو بشنوه و هر چه زود تر از اونجا خارج شه .

_ لباس هات کم و داغون باشه . به عنوان یه بدبخت بیچاره داری میری حواست و جمع کن .

لیام حرصی سرش رو برگردوند ، در رو باز کرد و با قدم هایی محکم از دفتر خارج شد .

_ چیشد لیام؟

برنهارت که تمام مدت منتظر، ‌بیرون دفتر ایستاده بود، عینک ذره بینی مشکیش رو روی بینیش به بالا سر داد و به دنبال قدم های بلند و سریع لیام دویید .

چند سانتی از لیام بلند تر بود و موهای کوتاه اما فرش رو زیر کلاه بینی خاکستری رنگش پنهان کرده بود.

_ مرتیکه احمق...

لیام زیر لب فحش داد و برنهارت رو گیج کرد : چیشده خب یه توضیح بده . چی گفت ؟

لیام حرصی چرخید و بعد نامه رو به سینه پسر لاغر و بلند قد رو به روش کوبید : ببین جز من اثر انگشت کی رو اینه .

پسر شوکه گوشه کوچکی از نامه رو گرفت تا اثر انگشت خودش روی نامه نمونه : تو که گفتی نمیخواد . گفتی هویت ارسال کننده باید حفظ شه ‌‌.

برنهارت با ابرو هایی بالا رفته پرسید و سر جاش متوقف شد .

لیام اما به حرکت ادامه داد تا هر چه سریعتر از اداره پلیس خارج شه : حالا نظرم عوض شده. هر چه سریعتر انجامش بده .

گفت و بی توجه به برنهارت که با شانه هایی پایین افتاده پشت سرش ایستاده بود به سمت در خروجی حرکت کرد .

_ آخه این و که به همه جا مالیدی‌‌‌...

با نا امیدی زمزمه کرد و به نامه توی دستش خیره شد .

اه کشید . به هر حال کاری بود که باید انجام می‌داد. پس چرخید تا خلاف جهت لیام، به سمت اتاق خودش ،‌حرکت کنه ‌.

__________________________________________

800

__________________________________________

یه پارت هر چند کوتاه اما پر از علاقه برای عشقولیایی که کامنت میذارن.

من اصلا برای کامنت فیک مینویسم. هر چی کامنتا بیشتر باشه انرژیم بیشتر میشه پارت ها طولانی تر میشه . 🙂🙂

خلاصه که زجرم ندید کامنت بذارید . لاو یو . چیزی تا قسمت های قشنگش نمونده😍

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Donde viven las historias. Descúbrelo ahora