♤ 9 ♤

379 92 44
                                    

لیام عصبی به سمت ماشینش پا تند کرد . لحظاتی رو کنار ماشین ایستاد تا هوای سرد شبانه رو نفس بکشه و کمی آروم شه .

دلش نمیخواست به این ماموریت بره‌ . حس اضطراب عجیبی معده اش رو بهم ریخت و سرش رو به درد آورد .

نمیتونست رونیکا رو در آستانه طلاق از شوهر وحشیش رها کنه . نمیتونست بار نگهداری از پدرش رو روی دوش رونکیا بندازه...

و البته که مطمئن بود مشکلی پیش نمیاد .

کریگ مواظب اونها بود . و حتی اگه اتفاقی براش میفتاد ... حتی اگه جونش رو از دست می‌داد، دولت هرینه زندگی خواهرش رو تامین میکرد .

اونها میتونستن بدون لیام هم زندگی کنن . چه چند ماه ... چه برای ابدیت...

و این چیزی بود که بیشتر از همه ناراحتش می‌ کرد .

_ لیام؟!

با شنیدن اسمش بلافاصله به سمت صدا چرخید .

_ جنیفر؟!

متعجب نام دختر رو به زبون آورد و تماشا کرد که دختر با قدم های شتاب زده و چهره ای پر از ذوق به سمتش حرکت میکنه .

لحظه ای بعد در آغوش لیام فرو رفته بود : خیلی وقته ندیدمت لیام . چقدر عوض شدی .

از مرد فاصله گرفت تا بیشتر نگاهش کنه : حال رونیکا چطوره؟ خودت چیکارا میکنی ؟

لیام گیج بود : جنی... تو ...خوبی؟

جنیفر دستهاش رو دور لیام باز کرد و لبخندش به تلخندی زهر آلود گرایید : معلومه که نیستم.  ولی خب ...

شانه بالا انداخت و دوباره لبخندی روشن به لب آورد : چیکار میشه کرد ؟ نمیتونم تا ابد گوشه خونه بشینم که . درسته ؟

لیام لبخند کمرنگی زد و دستش رو روی گونه سرد دختر گذاشت : بهت افتخار نیکنم جنی... تو دختر قوی ای هستی.

جنیفر لبخند زد : ممنونم لیام .

_ هوا سرده . زیاد بیرون نمون . اینجا چیکار میکنی؟

جنیفر با حرکت سر تایید کرد : آره هوا سرد شده .

به ساختمون پشت سرش اشاره کرد : برای بازجویی اومدم .

لیام سر تکون داد و ته دلش برای دختر لرزید : موفق باشی .

_ تو هم همینطور لیام...

بار دیگه مرد رو در آغوش کشید و بعد با خداحافظی کوتاهی به سمت اداره حرکت کرد .

لیام دور شدن دختر رو نگاه کرد و بعد به سمت ماشین چرخید .

بعد از چه مدت دوباره دختر رو دیده بود ؟

اخرین چیزی که از دختر به یاد داشت ضجه های از سر وحشتش بود ...

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Where stories live. Discover now