_ نگاه کن چیکار کردی دنیل ...
به ریخت و پاش برادرش توی اتاق نگاه کرد و بعد با چهره ای جمع شده به سمت مسبب خرابکاری برگشت .
_ داری غیر قابل تحمل میشی .
تالیا گفت و بی توجه به پسر مضطربی که روی تخت نشسته بود و پوست لبش رو میجویید کاغذ های روی زمین رو جمع کرد .
_ همیشه همه رو توی دردسر میندازی.
مداده شکسته رو از روی زمین برداشت : تو که میدونی چقدر از اینکارا بدم میاد ... میتونی یکم کمتر مزاحم باشی ؟
_ تو چی؟
صدای گرفته زین آروم اما پر تنش بود : تو که میدونی من از درد کشیدن بدم میاد.
زیر لب خندید . به دختر نگاه نمیکرد: کی از درد کشیدن خوشش میاد؟
اینبار نگاه عصبی و جنون وارش رو به تالیا دوخت : تو برای من چیکار کردی ؟ تو وقتی من ازت کمک خواستم چیکار کردی ؟
تالیا همچنان کهخم شده بود تا هودی بنفش رنگ زین رو از روی زمین برداره، شوکه به زین نگاه کرد : م-من...
صاف ایستاد و با اخم جواب داد : من هر کاری کردم به خاطر تو بوده. به خاطر خانواده ... اگه عقب وایسادم به خاطر این بوده که به نفعت بود.
صداش بالا رفت. با لحنی طلبکار ادامه داد : ما هممون درد رو تحمل کردیم دن... ما هممون زخمی شدیم. ما هممون از اون مرحله رد شدیم. به کسی مربوط نیست که تو هنوز نمیتونی انسانیت خودت رو پیدا کنی و توی اون مرحله کوفتی موندی ...
زین پوزخند زد : پس چرا عصبی شدی تالی؟ اگه این عذاب برای من منفعته، پس تو چرا به خاطر عذابی که میکشی من و مقصر میدونی و عصبی هستی ؟
تالیا به وضوح لال شده بود .هودی پسر رو توی مشتش فشرد : اونی که تصمیم میگیره توی خل و چل نیستی .
نیشخند زین پر رنگ تر شد : مگه تو به خاطر تصمیم بابا اینجا نیستی؟ مگه این کارایی که ازش متنفری ، دستور هرولد نیست؟ ...
به پشتی تخت تکیه داد و سعی کرد لحن هرولد رو تکرار کنه : زنها ، موجودات ضعیف و ترحم بر انگیز. پاک و معصوم. مثل شیشه زلال...
نگاه خیره اش روی تالیا قفل شد : این رسالت توئه . انجام امور خونه ، آشپزی ، شادی فرزندان ...
_ بس کن ...
زین کم کم داشت میخندید : اما کسی نمیدونه تالیا از این چیزا متنفره .
تالیا هودی رو با خشم روی زمین پرت کرد : خفه شو ...
اما زین قصد عقب نشینی نداشت : بابا میدونه شبا مسابقات بوکس نگاه میکنی ؟
چشمهای تالیا تر شده بود . جلو رفت یقه پسر رو گرفت : خفه شو دن خفه شو ... یه کلمه دیگه از اون دهن فاکیت بیاد بیرون خودم خفه ات میکنم .
YOU ARE READING
《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》
Fanfiction[ کامل شده] هشدار : این بوک ممکنه شامل صحنه های دلخراش باشه . اما هپی اندینگه. مواظب روحیتون باشید. __________________________________________ _ من چی؟ _ تو؟ تو تماماً سایه ای ... میخوام ببینم پشت این سایه ها چی پنهون کردی ... _____________________...