after story

429 83 92
                                    

_ لی ...‌زود باش من نمیخوام برای افتتاحیه دیر کنم.

زین با نگرانی غر زد و سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد . لباس هاش رو پوشیده و حدودا پنج دقیقه ای میشد که منتظر لیام بود.

_ زین قرار بود خودت رو کنترل کنی و نفس عمیق بکشی‌‌. هنوز یک ساعت وقت داریم.

صدای لیام از توی‌اتاق مشترکشون به گوش رسید و زین رو مجبور کرد تا اینبار برای کنترل کردن خشمش نفسش رو بیرون بده : لیام تو حتی هنوز انتخاب نکردی کدوم کتت رو میخوای بپوشی . اصلا قصد داری لباس بپوشی  یا نه؟

_ هولش نکن زین.

رونیکا با خنده گفت و ملحفه نازکی روی دختر ۳ ساله اش کشید تا در حالی که روی کاناپه خوابش برده سرما نخوره .

دوست داشت تا اون ها هم توی چنین روزی کنارش باشن. اما یه دختر ۳ ساله و پیر مردی مریض رو نمیشد تنها گذاشت.

_ مطمئن باش اگر هولش نکنم هیج وقت به موقع نمیرسیم.

و بلافاصله بعد از این حرف ، لیام در حالی که سعی پیرهن سفیدش رو ،‌زیر کت مشکی رنگش مرتب کنه از اتاق بیرون اومد : اونجا گالری توئه زین بدون تو هیچ کاری نمیکنن.

_ این دلیل نمیشه که تو یکساعت قبل از باز کردن گالری تازه به فکر این بیفتی که کت مشکی بیشتر بهت میاد یا پیراهن خالی کافیه.

لیام بعد از شنیدن این حرف از حرکت ایستاد : ولی زین ... الان که فکر میکنم کت خیلی رسمیه نیست ؟

زیین با ناباوری و به آرومی سرش رو به دیوار زد و به سمت پایین سر خورد.

***

_ زین من دارم به عنوان دوست پسر تو وارد اون جمع میشم مطمئنی نباید کت میپوشیدم؟

در حالی که کنار زین ، قدمهای بلندی بر میداشت پرسید و باعث شد زین برای بار هزارم به این فکر کنه که لیام چطور با وجود چنین شخصیت ساده و مهربونی،  روزی از جهنم هرولد نجاتش داده .

جهنمی که هنوز بعد از گذشت یکسال از زندانی شدن هرولد،‌هنوز کابوس شبانه زین بود . و اگر لیامی وجود نداشت تا هر بار در آغوش بکشتش و  کنار گوشش ، تا زمانی که آروم بشه صحبت کنه ، نمیدونست باید چطور با تاریکی ذهنش کنار بیاد .

نایل کمک زیادی به بهتر شدن حالش میکرد . انگار به طور کامل اولین دیدارشون رو فراموش کرده بود . به هر حال اون یه تراپیست بود . زین رو درک میکرد.

اون بهش پینشهاد داده بود تا باکشیدن افکارش اون ها رو رها کنه و کمکش میکرد تا از سخت ترین مراحل زندگیش عبور کنه.

مرحله ای  که رد پایی از زمزمه های بی رحمانه هرولد رو به همراه داشت . چهره اجسادی که حتی گاهی توی هشیاری رهاش نمیکردن و عدم تمرکزی که همین حالا هم دچارش شده بود .

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Where stories live. Discover now