🐺Part.5🌙

9.7K 1.2K 353
                                    

خوشحال و سرحال تر از همیشه از ماشین پیاده شد و به سمت پک راه افتاد. با اینکه روزش با دیدن پدر و مادرش و کنایه های خواهرش خراب شده بود اما توی قلبش احساس خوشحالی زیادی میکرد و دلیل این خوشحالیو حس خوب فقط دیدن جفتش و حس کردنش از نزدیک بود... هر چند امگای سنگ دلش بهش حسی نداشت و ازش فرار میکرد اما جونگکوک ته دلش امید داشت که بلاخره یه روزی جفتش عاشقش میشه و میتونن سال های طولانی کنار هم زندگی بکنن.

با یاداوری پسر مو طلایی و چشم های خیره کننده ای که هر بار با دیدنش ضربان قلب مریض و بی جنبه اش بالا میرفت لبخند عمیقی زدو وارد خونه شد. حالش خوب بود اجازه نمیداد کسی این حال خوبش رو از بین ببره. به هر قیمتی که شده جفتش رو به دست میاورد و مال خودش میکرد.

نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن سکوت خونه سمت آشپزخونه راه افتاد و شروع به صدا کردن آجوما شد.

_اوما... اوما کجایی؟ من اومدم

با دیدن زن که پشت میز آشپزخونه نشسته بود و بی صدا شونه هاش میلرزید اخم کوچیکی کردو به سمتش راه افتاد. با وایستادن جلوش و دیدن چشم های گریونش شوکه صداش کرد که سر زن بالا اومدو بهش نگاه کرد.

_آا.. عزیزم تو اومدی؟

جونگکوک صندلی کنارش رو بیرون کشیدو با نشستن روش دست های چروکیده دایه اش رو توی دستش گرفت و گفت

_اوما چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟

آجوما اشک هاش رو پاک کردو با صدای بغض آلودی گفت

_ج...جیهوپ

اخماش از شنیدن اسم جیهوپ بیشتر تو هم رفت و گفت

_جیهوپ چی؟ مگه برگشته؟

زن سرش رو تکون داد.

_اره اومد.. اما... اما نمیدونم چی شد که یهو با یونگی دعواشون شد.من سرم با غذا درست کردن مشغول بود که یکی از خدمتکارا گفت که از طبقه بالا صدای دادو فریاد میاد و وقتی رسیدم دیدم که جیمین بیهوش روی زمین افتاده و یونگی هم عین دیوونه ها افتاده بود روی جیهوپ و داشت کتکش میزد.

جونگکوک متعجب از جاش بلند شدو بلند گفت

_چی؟ جیمین.؟ اون حالش خوبه؟

_اره بهتره فکر کنم تا الان باید بهوش اومده باشه، من سریع به جنی زنگ زدم تا بیاد و اون هنوز بالاس

سرش رو تکون دادو با لحنی که سعی میکرد آروم باشه گفت

_آروم باش اوما چیزی نیس... من حلش میکنم لطفا دیگه گریه نکن

آجوما سرش رو تکون دادو جونگکوک با اخم هایی که شدیدا توی هم رفته بود عصبی از آشپزخونه خارج شدو به سمت پله ها رفت. دو ساعت خونه نبود و اونا با نبودنش خونه رو به میدون جنگ تبدیل کرده بودن!

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now