جیون با شنیدن صدای بمو دلنشینی که متعلق به یه پسر بود تمام جرعتش رو جمع کردو سرش رو بالا آورد. موهای قهوه ای رنگش رو از مقابل دیدش کنار زدو به پسر مقابلش که با نگرانی بهش خیره شده بود نگاه کرد. موهای تیره پسر زیر نور آفتاب طیف قهوه ای رنگ به خودش گرفته بودو به زیبایی روی چشماش ریخته بود. نگاهش رو پایین تر آوردو با دیدن چشمای مشکیش ناخوداگاه حس آشنایی تموم وجودش رو گرفت و با اخمو بُهت در حالی که از تصور حدسی که زده بود ترس به جونش می افتاد به سختی لب زد.
_ج..جئون جیهوپ؟
خودش هم نمیدونست با کدوم دلیلو منطقی این اسمو به زبون آورده چون محض رضای خدا جئون جیهوپ که یکی از اعضای خانواده شون بود، سال ها از مردنش میگذشت امکان نداشت الان زنده باشه!
به لطف قاب عکسی که همیشه تو اتاق پدر هاش و اتاق کار عمو جونگکوکش دیده بود کاملا چهره مرد توی ذهنش مونده بودو حالا چهره پسره مقابلش ذره ای باهاش مو نمیزد و فقط رنگ موهای مشکیش تفاوتشون بود.
تو اون وضعیت جوری که انگار روح دیده باشه درد پاش رو فراموش کرده بودو با بهت و کمی ترس به پسر خیره شده بود. صورت پسر هم بعد شنیدن این اسم دست کمی از خودش نداشت و با تعجبی که باعث گرد شدن چشمای مشکیش بود گیج شده گفت
_چی؟ جئون جیهوپ؟ اون دیگه کیه؟
جیون لیسی به لب های خشک شده اش زدو در حالی که درد دوباره داشت امانش رو میبرید پرسید.
_ت..تو جئون جیهوپ نیستی؟! آخه..آخه چطور ممکنه...تو
_البته که نیستم! فکر کنم منو با یکی دیگه اشتباه گرفتی!
پسر با لحن و لبخند ملایمی اینو گفت و خم شد تا زخم شدید پای دختر رو چک کنه که دوباره صدای متعجبش رو شنید.
_پس...کی هستی؟
از لحن کیوت دختر که تو اون اوضاع داشت سوال پیچش میکرد خنده آرومی که باعث درخشیدن صورتش میشد کردو با اشاره به خودش گفت
_من هوسوکم...جانگ هوسوک! و تو؟
جیون دست راستش رو که حین افتادن روی زمین کفش خراش دیده بود بالا آوردو حین کنار زدن چتری هاش همچنان شوکه گفت
_م..مین جیون!
هوسوک با لبخند سرش رو تکون دادو با لحن شرمزده ای گفت
_از آشناییت خوشبختم مین جیون و بخاطر این وضعیت متاسفم، من میخواستم خرگوشی که این چند روز هی از دستم فرار میکردو با این تله توی دام بندازم وگرنه قصد آسیب زدن بهت رو نداشتم
جیون لبش رو محکم از درد گاز گرفت و با درد نالید.
_آخه کی با این مدل تله، خرگوش میگیره؟ باید از قفس استفاده میکردی!
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...