میتونست خشک شدن پاهاش و قفل شدنشون به زمین رو حس کنه. انگار که داخل باتلاقی گیر افتاده بودو هیچ جوره نمیتونست خودش رو ازش نجات بده. دیدن چهار نفر از اعضای خانواده اش که با صورت های فوق خشمگین تو فاصله چند متری مقابلشون ایستاده بودن آخرین چیزی بود که انتظارش رو داشت و حتی بهش فکر هم نکرده بود. از همون فاصله هم میتونست چشمای طلایی شده پدرش رو با حالتی که هیچوقت ازش جز لبخندو مهربونی ندیده بود، ببینه و این برای کند شدن ضربان قلبش و حبس شدن نفس هاش توی سینه اش کافی بود. تک تک سلول های بدنش جوری قفل کرده بودن که نمیتونست هیچ عکس العملی جز اینکه لب هاش رو برای صدا زدن پدرش تکون بده نداشت و کاملا صورت سرخ شده از سیلی آلفاش که زخمی گوشه لبش ایجاد کرده بود و گردن و ترقوه های سیاه و کبود رنگش که به واسطه یقه و دکمه های نامرتب پیراهنش به خوبی معلوم بود رو فراموش کرده بود!کریستین گیج شده از دیدن کسایی که مثل گرگ
زخمی ای که هر لحظه امکان حمله داشت، مقابلش ایستاده بودن با شنیدن کلمه ای که پسر امگا با صدای لرزون به زبون آورده بود اخمی کردو به سمتش چرخید.صورت پسر حتی موقعی که توی تخت با التماس ازش خواسته بود تا کاریش نداشته باشه رنگ پریده تر و ترسیده تر به نظر میرسید و مردمک های لرزون آبیش مدام بین اون چهار نفر میچرخید.
_چی شده؟ اونا کی ان؟
یانگ کوک حتی فرصت نکرد جواب مرد رو بده و اونو از فاجعه خطرناکی که هر لحظه ممکن بود اتفاق بیفته خبر دار کنه چون با دیدن خیزش ناگهانی پدر و خواهرش سمتشون تنها تونست جیغ بلندی بزنه و چشماش رو روی هم بزاره.
کریستین هنوز اتفاقی که افتاده بود رو درک نکرده بود. نمیدونست چه خبره و اون چهار نفر کی هستن که اونطوری با خشمو نفرت بهش خیره شدن و قصد تیکه تیکه کردنش رو دارن! با صدای جیغ ناگهانی که از پسر شنید شوکه شدو خواست به سمت عقب برگرده که با لگد محکمی که به کمرش زده شد ناله دردناکش هوا رفت و روی زانو هاش افتاد. هنوز درد وحشتناکی که تو کمر و قفسه سینه اش پیچیده بود رو درک نکرده بود که ضربه محکمتر دیگه ای به پهلوی چپش خوردو باعث شد توان بازوها و دستاش رو از دست بده و پهن زمین بشه اما این اتفاق نیفتادو با کشیده شدن وحشیانه موهاش به عقب غرشی کرد و بعد تونست رایحه تند و سرد بلوبریو پشت سرش احساس کنه.
_بلاخره گیرت انداختیم حرومزاده عوضی!
پسر 1لق2بل1خخحم
دندون هاش رو با خشم روی هم فشردو خواست با دستاش موهاش رو از چنگ دست دختر خلاص کنه اما تهیانگ با نیشخند دستش رو با حرکت دردناکی پشت کمرش پیچیدو با بالا آوردن زانوش محکم به کمر پسر فشار آورد و با هل دادن بدنش به جلو کاملا خلع صلاحش کرد._جرعت نکن تکون بخوری نکبت!
_ولم کن!! شما ها دیگه کی هستین؟
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...