فورمون های تندو تیز هر دو آلفا، گاردی که ناخوداگاه از روی غریزه و عصبانیت گرفته بودن و سکوت معذب کننده ای که مدتی بود توی اتاق حاکم بود، به اندازه کافی جو رو متشنج کرده بودو انگار هیچ کدوم قصد نداشتن تا کمی به اون حالت خشک و رسمی پایان بدن.
مرد آلفا با لبخندی صمیمی رو به دختر آلفای مقابلش
و مرد نسبتا مسن کنارش که هر دو با اخم های فوق غلیظ بهش خیره شده بودن، اشاره ای به مبل های مقابلش کردو گفت_شما نمی شینید؟ مدت زیادیه که سر پا ایستادین!
تهیانگ با دندون غروچه پررویی زیر لب نثار مرد کرد که فقط خودش و یونگی زمزمه اش رو شنید.
_ما همینجوری راحتیم آقای یو، ممنون!
یونگی با لحن خشک و رسمی جواب مرد رو دادو با دست هاش مشت شده که زیر سینه اش جمع کرده بود به سمت دختر چرخیدو نگاهی به حالت صورتش انداخت. تهیانگ هم مثل خودش اخم غلیظ و باز نشدنی بین ابروهاش جا گرفته بودو بدون پلک زدن با دست های مشت شده به یو کانگ ایل خیره شده بود. نیشخندی زدو با کمی نزدیک شدن به عروسش نزدیک گوشش لب زد.
_توام همون حسیو که من دارمو داری؟
تهیانگ نیم نگاهی به صورت عموش انداخت و بدون تغییر دادن حالت صورتش در حالی که هنوز به مرد مقابلش خیره شده بود لب زد.
_اوهوم، دلم میخواد مشتمو زیر فکش بِشونمو ازش بابت تربیت همچین بچه بی خاصیتی تشکر کنم!
_اوه! پس حسمون کاملا متقابله!
تهیانگ ابرویی برای مرد بالا انداخت و با حرص چشماش رو برای مرد مقابلشون چرخوند. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که پیچیدن صدای قدم های محکمی توی راهرو و رایحه تندو عصبی جونگکوک تهیانگ نیشخندی زدو زمزمه کرد.
_ددی اومد!
لحظه ای بعد در با شتاب باز شدو قامت جونگکوک با اخمای غلیظ صورتش مقابلشون ظاهر شد. جونگکوک نیم نگاهی به یونگیو دخترش انداخت و بعد چشمای سرخشو به سمت مردی که با دیدنش از جا بلند شده بود چرخوند.
کانگ ایل با مرتب کردن لبه های کتش با اعتماد به نفس از جاش بلند شدو لبخند دوستانه ای روی لبش نشوند.
_از دیدنتون خوشحالم آلفا جئون!
جونگکوک بی اینکه پلک بزنه همچنان بی حس با خشم درونی به مرد خیره شده بودو وقتی فهمید که مدت زیادیه بی حرف ایستاده تنها سری برای مرد تکون داد. دست های مشت شده اش رو کنار بدنش نگه داشت و با قدم های آروم اما محکم به سمت مرد حرکت کرد. با ایستادن توی چند قدمی یو کانگ ایل مردی که چهره اش تداعی چهره آشنا و نفرت انگیزی که اونو یاد گریه های بی پایان پسرش مینداخت، دندون قروچه ای کرده با فکی منقبض شده صدای دورگه شده اش از شدت خشمو عصبانیتی که سعی در کنترلشو داشت به گوش مرد رسوند.
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...