بعد از خوردن قرصش لیوان آب خالی شده اش رو روی میز آشپزخونه گذاشت و با دیدن میز صبحانه چیده شده به سمت پله ها راه افتاد تا جفتش رو برای صبحانه بیدار کنه. شور و شوق عجیب در عین حال شیرینی تو وجودش احساس میکرد و از اینکه جفتش پیشش بود خوشحال بود. با رسیدن به طبقه بالا به سمت اتاقش راه افتاد و به محض نزدیک شدن به اتاق رایحه شیرین خیلی شدیدی زیر بینیش پیچیدو پاهاش ناخوداگاه شل شد.
رایحه تیز شکوفه هلو به حدی زیاد بود که کل راهروی طبقه بالا رو گرفته بود و باعث سر گیجه اش میشد. آب دهنش رو به سختی قورت دادو با قدم های لرزون به سمت اتاقش راه افتاد. گرگش تند تند زوزه میکشیدو امگاش رو صداش میکرد جوری که حس میکرد هر لحظه ممکنه قفسه سینه اش رو بشکافه و بیرون بیاد. جلوی اتاق ایستادو دستگیره در رو محکم بین دستش فشرد. امگاش هیت شده بود؟ حالا باید چیکار میکرد؟ قلبش به شدت توی سینه اش میکوبیدو رایحه ای که هر لحظه شدتش بیشتر میشد و تا مغز استخونش رسوخ کرده بود، اختیارش رو ازش میگرفت.
نفسش رو لرزون بیرون فرستاد که با شنیدن ناله کوتاهی از جفتش، گرگش غرش بلندی کردو با طلایی شدن مردمک چشم هاش انگار که اختیار بدنش دست خودش نباشه در اتاق رو باز کردو واردش شد. با فک منقبض شده و دستی که برای کنترل کردن خودش مشت کرده بود نگاهش به پسر که خودش رو بین ملافه ها پنهان کرده بود و توی خود جمع شده بود انداخت.
تهیونگ به سختی خودش رو عقب کشیدو در حالی که ملحفه سفید رنگو تا زیر سینه اش بالا میکشید به سختی نالید.
_ا..اینجا چیکار م..میکنی؟ لطفا برو...
نگاه خیس و لرزونش رو به آلفا دوخت و با دیدن نزدیک شدن بهش و فورمون هایی که هر لحظه
بیشتر آزاد میشد ناخوداگاه ناله دیگه ای کردو خیسی بیشتری بین پاهاش که کم کم به روناش میرسید رو حس کرد.جونگکوک در حالی که قفسه سینه اس تند تند بالا پایین میشد به سمت امگاش حرکت کرد و با گذاشتن زانوی راستش روی تشک تخت کمی خودش رو به سمت جلو کشید که پسر ترسیده خودش رو به عقب کشیدو تاج تخت چسبوند. رایحه آلفا کمی از دردش رو آروم کرده بود اما این دلیل نمیشد که بزاره بهش دست بزنه...امکان نداشت همچین چیزیو اجازه بده.
جونگکوک دستش رو سمت ملحفه بردو خواست از تن پسر کنار بزنه که دست های امگا سریع روی ملحفه مشت شدو با ترس سرش رو تکون داد.
_ن..نکن..لطفا
هق بلندی زدو کلافه و نالان از درد شکم و عضوی که هر لحظه بزرگتر میشد لبش رو به دندون گرفت. بدنش به شدت عرق کرده بود و مطمعن بود که لپ هاش تا الان سرخ و چشم های دریای خون شده. توی این دوسالی که چرخه هیت هاش شروع شده بود هر ماه به مدت دو یا سه روز عذاب میکشیدو خودش رو توی اتاقش حبس میکرد، اما خب با وجود قرص های کاهنده و جوشونده هایی که هیونگش به خوردش میداد کمی آروم میشد و میتونست تحمل کنه و البته جیهوپ هم از این قضیه مستثنی نبود. درست بود که موقع هیتش نمیتونست رایحه اش رو تحمل کنه اما با صحبت کردن باهاش پشت تلفن و با استفاده از انگشت هاش سعی میکرد خودش رو آروم کنه و خب کمی تاثیر گذار بود. اما حالا بین نگاه نافذ و سوزان مرد گیر افتاده بود و قلبش از شدت ترس انگار توی گلوش می تپید.
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...