دکتر هان با انداختن نور چراق قوه توی دستش داخل چشم های مرد هر دو رو به دقت بررسی کرد که باعث چین افتادن ابروهای آلفا و اذیت شدن چشم هاش بخاطر نور شدید و مستقیمی که بعد از چند روز میدید شد. ذهنش هنوز گیجو آشفته بودو نمیتونست موقعیتش رو به درستی درک بکنه! مطمعن بود که صدای بغض آلود امگاش رو کنار گوشش شنیده اما هر چقدر چشم میچرخوند نمیتونست جز دکتر و چند پرستار کسی دیگه ای رو ببینه... یعنی همش توهم بود؟
دکتر بعد از معاینه کمی عقب کشیدو با نگاهی بهش گفت
_اسمتون رو به یاد میارید؟ میتونید بهم بگید اسمتون چیه؟
جونگکوک خسته و بیحال انگار که کوهی جابجا کرده باشه تکون کوچیکی به بدنش داد که باعث سوزش جزئی قفسه سینه اش شدو با اخم محوی دستش رو روی قلبش گذاشت. روزی که چشم هاش داشت بسته میشد فکر میکرد که به آخر خط رسیده و دیگه هیچ وقت رنگ زندگی تلخش رو نمیبینه اما حالا میدید که هنوز زنده مونده و این به جای امیدی دوباره بیشتر قلبش رو به درد میاورد! اون امگاش رو رد کرده بود...پسری که تمام زندگیش بود دیگه کنارش وجود نداشتو حالا بدون اون، بدون حضور دلگرم کننده اش باید ادامه میداد.
لبخند تلخی به وضعیت ترحم انگیز خودش زدو سرش رو تکون داد. گویا هنوز ترکش های بی رحمانه زندگیش که به سمتش هدف گرفته شده بود، باقی مونده بودو حتی مرگ هم به سراغش نمیومد!
_آلفا؟
چشمای خمار و نیمه بازش رو سمت دکتر دادو بی حوصله با صدای خشداری لب زد.
_اسمم، جئون جونگکوکه!
دکتر هان با لبخند تایید کردو گفت
_باعث خوشحالیه که بلاخره بعد از چند روز به هوش اومدید آقای جئون، به نظر میرسه که مغزتون بخاطر بی هوشی طولانی مدت مشکلی نداره.
جونگکوک نگاهی به دکتر انداخت و با شک پرسید.
_چند وقته که بی هوشم؟
_تقریبا پنج روز، این برای همه خصوصا خانوادتون خیلی نگران کننده بود.
با شنیدن جواب دکتر که میگفت پنج روز رو بی هوشه به فکر رفت و متوجه بقیه حرفای مرد نشد. پنج روز بیهوشی و بی خبری... یعنی توی چند روزی که هوشیار نبود چه اتفاقی افتاده بود؟ تهیونگ به دیدنش اومده بود یا تمام لحظه هایی که حس میکرد صداش رو میشنوه توهم بود؟
با خارج شدن دکتر، یونگی و جیمین فوری به سمتش رفتن که دکتر هان با لبخندی گفت
_تبریک میگم آقای جئون بهوش اومدن!
جیمین با غصه لبخندی زدو با بیرون فرستادن نفسش به یونگی نگاه کرد.
_خیلی ممنونیم دکتر هان، کی میتونیم ببینیمش؟
_بعد از انجام یه سری آزمایش و مطمعن شدن از اینکه قلبشون مشکلی نداشته باشه به بخش منتقل میشن، اونوقت می تونید ببینیدش.
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...
