صدای مداوم تیک تاک ساعتی که روی میز بود سکوت آزار دهنده و سنگین اتاق رو شکسته بودو چیزی جز نفس های تند و عصبی مرد به گوش نمیرسید. یونگی با اینکه خودش هم از شدت عصبانیت دست کمی از مرد نداشت اما باز هم با نگرانی به صورت رنگ پریده مرد و دونه های عرقی که روی شقیقه هاش نشسته بود، با اخمای غلیظ و تو هم که به نقطه ای خیره شده بود، نگاه کرد.
لیوان نصفه نیمه مقابلش نشون میداد که قرص هاش رو به موقع خورده اما از نگاه بی حال و سرخ شده اش و دست های مشت شده ای که سعی در کنترل لرزششون داشت معلوم بود که تاثیر آنچنانی توی حالش نداشته.
صدای جرو بحثی که از بیرون اتاق به گوش میرسید طاقت و تحمل یونگی رو از بین میبردو شدیدا دلش میخواست به سمت در حجوم ببره و با بیرون رفتن مشت محکمش رو به زیر فک اون پسر با نیشخند مزخرف روی لبش بشونه اما بخاطر وضعیت جسمی جونگکوک و اینکه تنش دیگه ای به وجود نیاد میلش رو با محکم فشردن دندوناش روی همدیگه آروم کرد.
با تموم شدن صدا ها و نزدیک شدن صدای قدم های نسبتا بلندی ثانیه ای بعد در اتاق محکم باز شدو بعد صدای عصبی دختر آلفا به گوش هر دو مرد رسید.
_ددی این پسره عوضی چی داره میگه؟
با نفس نفس در حالی که سعی میکرد خونسرد باشه و نفس های عمیق بکشه وارد اتاق شدو بی توجه به تیر خفیف شکمش دوباره پرسید.
_یعنی چی که میخواد یانگ کوک رو با خودش ببره استرالیا؟
جونگکوک بعد از سکوت طولانی ای که کرده بود سرش رو بالا گرفت و با چشمای خشمگین و سرخش به صورت عصبی دخترش چشم دوخت.
_چیزی نیست دخترم، آروم باش من قبول نکردم...
تهیانگ ناله ریزی از درد کمرش کردو با تکیه گاه کردن دستش زیر شکمش به سمت مبل های راحتی مقابل میز حرکت کرد. بعد از اینکه روی مبل نشست بازدمش رو با حرص بیرون فرستادو گفت
_ددی شما نباید به هیچ عنوان این درخواست قبول کنین! اون هیچ حقی نداره یانگ کوک رو با خودش طولانی مدت به یه کشور غریب ببره! اصلا از کجا معلوم اونجا اذیتش نکنه؟ نباید بهش اعتماد کنیم
جونگکوک کلافه پوفی کردو با بستن چشمای متورمش انگشت اشاره و شصتش رو روی پلکایی که توی این سه روز با خیال راحت چشم روی هم نذاشته بودن گذاشت و فشار ملایمی بهشون داد. سه روز بود که این جنجال به وجود اومده بودو زندگی روزمره شون از ریتم عادی خارج کرده بود. مشخصا هیچ کدومشون انتظار همچین اتفاقیو نداشتن و حالا با گذشت سه روز همچنان ادامه داشت. روزی که یو کانگ ایل شخصا به دیدنش اومده بود جونگکوک حدس میزد شاید مرد میخواد در مورد کوتاه شدن مدت نامزدی بچه هاشون حرف بزنه تا زودتر مراسم بگیرن اما وقتی که مرد درمورد سفر دو ماهه ازش اجازه خواست نتونست جلوی دادو فریاد هاش رو بگیره و این اولین عکس العمل شدیدش بعد از چندین سال بود.
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...