*بیست سال بعد*
در حالی که بافت نیم تنه سفید رنگش رو توی تنش مرتب میکرد راضی به شلوار گشاد طوسی رنگش که با لباسش همخوانی داشت نگاه کردو همونطور که با اخم محو بین ابروهاش موهای مشکی بلندش رو از جلوی صورتش کنار میزد نگاه کوتاهی از آیینه به خودش انداخت.
لب هاش درشتش رو به آرومی روی هم مالیدو بعد از فیکس کردن بالم لب کمرنگی که زده بود بلاخره از آیینه دل کندو بعد از برداشتن کیف کوچیکش از اتاق خارج شد.
با قدم های محکم و آروم از راهرو رد شدو حین رد شدن از در اتاقی که سال ها بود بسته بود غم ناشناخته ای سینه اش رو پر کردو با غلیظ تر شدن اخماش به تندی نگاهش رو از در گرفت و تند تند از پله ها پایین رفت. بدون اینکه به مقابلش نگاه کنه پله ها رو پشت سر هم سریع پایین اومدو شروع به صدا زدن شد.
_ماما؟ ماما؟ کجایی؟ مام...
با حس رایحه آشنایی سرش رو بالا آوردو با دیدن اخمای در هم پدرش که دستش رو به کمرش زده بودو با حرص داشت نگاهش میکرد لبخند دندونی که فقط مختص به خانوادش بود زدو با نمایان شدن ردیف دندون های یک دست و سفیدش آخرین پله رو هم پایین اومدو طی حرکتی دستاش رو دور تن
نسبتا ظریف پدرش حلقه کردو عطر شیرین و آرامبخش شکوفه های هلوش رو به ریه هاش کشید._صبح بخیر ماما...
_صبح شما هم بخیر پرنسس، مگه نگفتم منو ماما صدا نکن تخس؟
دختر آلفا با فاصله گرفتن از آغوش مرد نگاه تیره و جذابش رو به مردمک های آبی دلخور پدرش دوخت و گفت
_بهتره بهش عادت کنی ماما! من هر جور که دلم بخواد صدات میکنم، اصلا مگه تو منو به دنیا نیاوردی؟ پس تو میشی مامای خوشگل و دلبر من هوم؟
تهیونگ با حرص چشماش رو چرخوندو نیشگون آرومی که از بازوی دختر گرفت.
_لجباز تخس! زود باش برو صبحونه ات رو بخور بعد از ظهر باید بری فرودگاه!
اینبار نوبت دختر بود تا چشماش رو با حرص بچرخونه و با فاصله گرفتن از مرد نفسش رو صدا دار بیرون فرستادو غر زد.
_یا!! من چرا باید دنبال اون برم ماما؟ مگه من آژانس شخصیشم؟
تهیونگ با ترس نگاهی به اطرفش انداخت و اینبار نیشگون نسبتا محکمی از بازوی دختر گرفت که باعث جیغ خفه اش شد.
_هیس ساکت شو دختر!! میخوای جیمین بشنوه؟
تهیانگ همونطور که با اخمو لب های آویزون بازوش رو میمالید گفت
_عمو مینی خودش دیشب بهم گفت که اگه نخواستم برم خودش میتونه یکیو دنبال پسر عزیزش بفرسته.
_خدای من تهیانگ! بعد این زحمت هایی که جیمین برات کشیده، آموزش هایی که یونگی هیونگ برای رسیدن به جایگاهت بهت داده اینجوری داری جواب زحماتشون رو میدی؟ خودت میدونی که یونگمین هنوز درسش تموم نشده و این سه ماه تابستون رو که دانشگاهش تعطیله بخاطر اصرار های مداوم جیمینه که داره برمیگرده. نباید باهاش بد رفتاری کنی دخترم باشه؟ بخاطر ددیت...
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...