تقریبا ظهر شده بود و توی پک تلاطم بود و هر کسی مشغول انجام کاری و آماده کردن چیزی بود.
جونگکوک در حالی که تقریبا آماده شده بود دستش رو توی جیب شلوار جذب پارچه ایش فرو برده بود و با دقت کار ها رو نظاره میکرد. کمی توی دلش استرس داشت و دلیل این استرس خانوادش بودن. حتی نمیدونست که قرار بود بیان یا نه هر چند کاملا معلوم بود که اونا هیچ اهمیتی بهش نمیدن و احتمال اومدنشون زیر صفر بود.این قلبش رو به در میاورد اما در ظاهر لبخند میزد و سعی میکرد خودش رو محکم نشون بده. اون یه آلفا بود...نباید نقطه ضعف دست کسی میداد. سرش رو تکون دادو با وارد شدن به داخل خونه تصمیم گرفت که سری به جفتش بزنه و از وضعیتش خبر داشته باشه. چند ساعتی از فرستادن جعبه براش گذشته بود و جونگکوک بی نهایت منتظر بود تا اون لباس هارو تن دونه برفیش ببینه، هر چند همین الان هم مطمعن بود که شبیه فرشته ها شده و قراره حسابی قلبش رو به هیجان و تپش بندازه.
تهیونگ کلافه از چیز هایی مختلفی که توسط دختر غریبه ای پشت پلک هاش مالیده میشد پوفی کشیدو با عصبانیت دستش رو عقب کشید غرید.
_بسه دیگه! مگه من دخترم که این همه چیز میز به صورتم میزنی؟ کافیه
جین و جیمین شوکه به همدیگه نگاه کردن و جیمین با گزیدن لبش لبخند ساختگی زدو به سمت دختر میکاپ آرتیست رفت.
_آا... فکر کنم دیگه کافه باشه... ممنون ازت میتونی بری
دختر بی حرف سرش رو تکون دادو بعد از جمع کردن وسایلش از اتاق خارج شد.
جین نوچی کردو به سمت امگای اخمالو که مقابله آیینه نشسته بود رفت و دستش رو به آرومی روی شونه اش گذاشت.
_ته؟ چرا انقدر عصبی؟ اون دختر بیچاره که گناهی نداشت
تهیونگ نفسش رو به تندی بیرون فرستاد و توی آیینه نگاهی به صورت میکاپ شده اش انداخت. پشت پلک هاش سایه ملایم مشکی رنگی نشسته بود و چشم های وحشی آبیش رو بیشتر رخ میکشید و لب هاش با بالم صورتی رنگی برجسته تر شده بود. موهای طلایی رنگش حالت دار شده و روی پیشونیش ریخته شده بود به معنای واقعی کلمه زیبا و بی نقص شده بود! اگه زمان دیگه ای بود حتما از دیدن خودش کلی ذوق میکرد و خوشحال میشد اما وقتی فکر میکرد که به چه دلیلی این شکلی شده باعث از بین رفتن خوشحال میشد و دوست داشت صورتش رو پاک کنه تا هیچ اثری ازش نمونه...
جیمین با دیدن ساعت کنارشون ایستاد و گفت
_باید لباستو بپوشی تهیونگ، وقتشه...
آه عمیقی کشیدو با صورت تو هم از جاش بلند شدو به سمت لباس هاش که روی تخت بود رفت. خم شد تا پیراهن رو برداره که جیمین دوباره گفت
_اول باید توریه رو بپوشی ته
چشماش رو با حرص توی حدقه چرخوند و بلند گفت
YOU ARE READING
🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙
Fantasyبا غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد تیری به قلبش خورده و به آخر خط رسیده.... اون چطور تونسته بود همچین کاریو بکنه؟ با خشم و ناراحتی شد...