13. بهترین راه انتخاب من

687 128 47
                                    

•جونگکوک•
روي تخت اتاقم دراز کشیدم و به اتفاقات امروز فکر میکنم.
کسی خونه نیست.
خیرسرم توي راه هزارجور با خودم نقشه کشیدم که چه جوری موضوع مامان رو پیش بکشم اما الان که اومدم نه تنها خبری از بابا نیست بلکه تهیونگ هم سر راهم سبز میشه و حالم رو میگیره.

آهی میکشمو یاد حرفای امشبم میفتم وقتی به حرفایی که بین من و تهیونگ رد و بدل شد فکر میکنم ضربان قلبم بالا میره.
باورم نمیشه اون همه حرف بهش زده باشم!
نمیدونم اون همه جرات از کجا اومد ولی تو اون موقعیت دلم میخواست همه ی حرصایی که این مدت خورده بودم رو سر یه نفر خالی کنم و چه کسی بهتر از تهیونگ؟
کسی که بارها و بارها تحقیرم کرد، تا مرز تجاوز پیش رفت، بهش گفته بودم دست از سرم برداره،
دور و برم نچرخه، سر به سرم نذاره.
بارها و بارها ازش خواهش کردم بره دنبال زندگیش اما اون با کمال خودخواهی فقط به ارضای غرور له شده اش فکر میکرد.
هیچوقت به دل شکسته شده ی من فکر نکرد.

نمیدونم اون حرفا از کجا میومد فقط میدونم توی اون لحظه، توی اون موقعیت توي اون همه دغدغه تمام تنهایی ها و بی کسی هام جلوي چشمم به نمایش در اومدن.
تمام بدبختی هایی رو که کشیده بودم رو با حرفاي تکراری تهیونگ دوباره حس میکردم.
فقط خواستم برای یه بار هم که شده حرفایی رو بزنم که دور از واقعیت به نظر میرسن.
شاید هیچ وقت هیچکس به بیگناهی من پی نبره شاید هم یه روزی همه بفهمن اینا براي من مهم نیست مهم اینه که امروز گفتن این حرفا واجب بود.

یادمه اون روز که اون مدارك رو بر علیه خودم دیدم شکستم ولی شکست اصلی زمانی رخ داد که هر کسی درمورد من یه جور قضاوت کرد. قضاوتها و تهمت های نا به جاي دیگران بود که من رو از پا در آورد نه اون چند تا مدرك بی ارزش که همه اش دسیسه ای بیش نبودن.

امروز خواستم بعد از مدتها دل خودم رو سبک کنم حداقل با سکوت احمقانه ام من رو احمق تر از اینی که هستم فرض نکنن.

آره دلیل من یه امید واهی براي اثبات بیگناهیم نبود دلیل من حفظ غرور شکسته شده ام بود.
با حرفاي امروزم خیلی چیزا رو به خودم ثابت کردم.
من خیلی وقته تلاشی براي اثبات بیگناهیم نمیکنم یه جورایی تسلیم سرنوشت شدم ولی دلیل نمیشه که خودم هم باور کنم گناهکارم. با اینکه حرفاي امروز دست خودم نبود ولی خوشحالم که این حرفا زده شد.
امروز بعد از روزها از هیچکدوم از کارهایی که کردم پشیمون نیستم.
امروز خودم رو، جونگکوک چهارسال پیش احساس کردم.
میخوام زندگیم رو بسازم و قدمهای اولم رو هم خوب برداشتم.

با شنیدن صدایی از بیرون از فکر بیرون میام. صداي باز و بسته شدن در اتاق آچا و بابا رو میشنوم.
بعد از چند دقیقه سکوت صدای بسته شدن در سالن بلند میشه و بعد از اون صدای حرف زدن جیمین و کای شنیده میشه.

کای با صدای بلند میخنده اما تو صدای جیمین بی حوصلگی موج میزنه.
صدایی از آچا و بابا شنیده نمیشه! اینطور حدس میزنم که بابا هنوز خونه نیومده.

No One Was Like You | Vkook Where stories live. Discover now