کمتر از یک هفته زمان داریم که خودمون رو به پاسگاه پلیس معرفی کنیم. نمیدونم باید بگم از شانس خوب یا بدمون، ما دقیقا دو روز مونده به زمان دادگاه، به سئول رسیدیم.
شاید اگر قصه فراری وجود نداشت خیلی زود تر میتونستیم به سئول برسیم اما قصه من انقدر پر فراز و نشیب هست که رسیدن به مقصد هم از هفت کوه باید میگذشتم تا بتونم به جایی که باید برسم.از ایینه ماشین چشمم به سوکجین که درحال روندن ماشین بود، خورد. سرش رو چرخوند و لوکشین ماشین رو چک کرد. من هم به تقلید از او، فهمیدم که اگه با همین سرعت بریم دقیقا دو ساعت دیگه به پاسگاه پلیس رسیدیم.
سوکجین از ایینه ماشین به من نگاه کرد. با صدای ارومی خطاب به من گفت: میتونی شیهیون رو بیدار کنی؟
سرم رو تکون دادم. خودم رو از روی صندلی ماشین به جلو کشیدم. دستم رو روی بازوش گذاشتم، اروم تکونش دادم و صداش زدم: شیهیون بیدار شو!
صدای نفس کشیدنش بلند شد و اروم چشماش رو باز کرد.
سرش رو به دور و بر چرخوند و گفت: رسیدیم؟
سوکجین نمک ریختنش شروع شد و گفت: دقیقا یک ساعت و پنجاه و هشت دقیقه و بیست و سه ثانیه دیگه رسیدیم اداره.
سوکجین هیچ فرصتی رو برای اذیت کردن شیهیون از دست نمیداد. گاهی اوقات شک میکنم که واقعا سوکجین هیونگ بزرگتر از شیهیونه؟ یا من چند ماه از شیهیون بزرگتر؟
شیهیون که به این مسائل عادت کرده بود. فقط من بین اون جمع بودم که حرصم میگرفت و میخندیدم.نگاهم رو به جاده اشنا دادم.
به این فکر میکنم اگر برسیم به سئول، کسی منتظر من هست؟ مطمئنا همه فکر میکنن که من مردم.
یعنی میشه کسی به این فکر افتاده باشه دنبال پرونده من بره و واقعیت رو بفهمه؟ هرچند پرونده ای که هست ناقصه و اونا به حضور و شهادت من نیاز داشتن.
تنها کسی که تونسته بود واقعیت هارو بفهمه جمع ما سه نفر بود.
پوزخندی میزنم و زیر لب میگم: سخت جان ترین ادم به اسم من باید ثبت شه.
با وجود اعصاب و روان و جسم درب و داغون هنوز زنده م.
صدای بلند سوکجین هیونگ من رو از افکارم بیرون میکشه: شیهیون خوابیدی؟!
شیهیون از جاش تکونی میخوره و وحشت زده میگه: چیشده؟
سوکجین هیونگ میگه: واقعا توی دو ثانیه خوابت برد؟
شیهیون با درک موقعیتش، پس گردنی به سوکجین هیونگ میزنه: داشتم میمردم مردک دراز.
سوکجین هیونک یه دستش رو به فرمون و دست دیگه ش پشت گردنش رو ماساژ میده: چرا انقدر محکم میزنی؟میدونم اگه به اون دوتا باشه انقدر باهم کله میزدن که کلا مسیر رو فراموش میکردن. پس خودم دست به کار شدم: میدونین چه زمانی دادگاه شروع میشه؟
شیهیون اهی کشید و گفت: از اینجا باید بریم خودمون رو به پاسگاه معرفی کنیم و اونا تعیین میکنن که کجا بریم تا در امان باشیم. دو روز دیگه هم میریم برای اولین جلسه.
- ساعت چند؟
- ساعت دو و نیم.
اوه ای میگم و سوال بعدیم رو میپرسم: من پیش کی میرم؟ مطمئنا بخاطر شاهد بودنم همینطوری رهام نمیکنن.
اینبار سوکجین هیونگ جوابم رو میده: به احتمال زیاد پیش من بیای و نیروی مراقبتی برامون بزارن.
- کی تموم میشه؟
- یکم دیگه صبر و تحمل کن.
اهی میکشم و میگم: دارم انجامش میدم و جونم درمیاد.
YOU ARE READING
No One Was Like You | Vkook
Fanfiction- مهم اینه توی بدترین شرایط زندگیم برای اخرین بار اغوشی رو تجربه میکنم که برام ارزوی محال شده بود... - چطور میتونی انقدر بیرحم باشی؟ به صورت بقیه زل بزنی و با پوزخندت از پشت بهشون خنجر بزنی؟ Genre: Angest / Drama / Mystery / Romance