انقد به سیستم خیره شدم چشمام خسته شد.
سرم رو روی میز میذارمو چشمامو میبندم.
زمزمه وار میگم: پس کی تموم میشه؟ هنوز یک سومش رو تایپ کردم.احساس ضعف و گرسنگی هم میکنم نمیدونم چی میشه که کم کم چشمام سنگین میشه و به خواب میرم. با صدای بسته شدن در از خواب میپرم. تهیونگ رو جلوي در میبینم که با پوزخند نگام میکنه.
تهیونگ: سرعت عملت ستودنیه! چند ساعته تایپ رو تموم کردی که بعد از یک ساعت و نیم که من برگشتم تو باخیال راحت خوابیدی؟
یه چیزی ته دلم میگه: بیچاره شدی!
میخوام چیزی بگم که خمیازه نمیذاره. جلوي دهنم رو میگیرم و خمیازه اي میکشم.
تهیونگ خندش میگیره ولی سعی میکنه جدی باشه.
تهیونگ: چاپشون کردي؟
با ترس و لرز میگم: راستش.. خواب موندم.سری تکون میده و میگه: اینو که خودم هم فهمیدم زود چاپشون کن باید جایی برم.
نمیدونم چه جوری بهش بگم که خواب موندم و بیشترش رو تایپ نکردم.
تهیونگ: با توام، میگم چاپشون کن دیرم شده. نکنه هنوز خوابی؟
- راستش... چه جوري بگم....؟
تهیونگ با تعجب نگام میکنه و میگه: چیزی شده؟
سري تکون میدم و میگم: اره.. یعنی نه... یعنی هم آره هم نه.
با کلافگی میگه: مثله بچه ی ادم حرف بزن بفهمم چی میگی؟
دلمو میزنم به دریا و به سرعت میگم: راستش خواب موندم نتونستم همه رو تایپ کنم...
انگار متوجه ی حرفم نشده چون گنگ نگام میکنه و با تعجب میگه: چی؟
- باور کن از قصد نبود... اومدم یه خورده به چشمام استراحت بدم خواب موندم..
با داد میگه: منو مسخره ی خودت کردی؟ خوبه بهت گفتم امروز باید همه شون رو تموم کنی، من فردا صبح زود این ترجمه ها رو میخوام امروز هم وقت ندارم برگردم و ازت بگیرم
- باور کن از روی قصد نبود..
تهیونگ: چه سهوی چه عمدی، من الان باید چیکار کنم؟
- امشب همه رو آماده میک.....
میپره وسط حرفمو با داد میگه: تا کارت تموم نشده حق نداری پات رو از شرکت بیرون بذاریبا ناراحتی نگاش میکنم که میگه: چیه؟... نکنه یه چیزی هم بدهکار شدم؟
نگامو ازش میگیرمو نگاهی به ساعت میندازم. ساعت سه و ربعه. اگه بخوام به مطلب برم باید همین حالا راه بیفتم.
با صدایی گرفته میگم: باور کن دیرم شده. امشب همه رو آماده میکنم فردا صب زود بهت تحویل میدم.
تهیونگ: اون وقت دیگه کی وقت میشه من بهش نگاهی بندازم؟
بهش حق میدم؛ اینبار اشتباه از من بود.
با ناراحتی برگه ی ترجمه شده رو برمیدارم و شروع به تایپ میکنم.
ده دقیقه ای همینجور تایپ میکنم که با صداي تهیونگ به خودم میام.
تهیونگ: این بار رو استثنا میبخشم ولی این رو بدون دفعه ی بعد از این خبرا نیست.با تعجب بهش زل میزنم که میگه: بقیه رو تو خونه انجام بده. یکی از کارتای شرکت رو بردار و امشب قبل از ساعت 12 به ایمیلی که روش نوشته شده برام ایمیل کن.
باورم نمیشه. لبخند کمرنگی رو لبام میشینه.با دیدن لبخند من ادامه میده: فقط کافیه دیرتر از 12 بفرستی مطمئن باش اون موقع دیگه بخششی در کار نیست.
با لحن شادی میگم: قول میدم قبل از 12 تمومش کنم و بفرستم..
با اخم سری تکون میده و میگه: زودتر وسایلاتو جمع کن دیرم شده .
باشه ای زیر لبی میگم و سریع دست به کار میشم. فلش رو از کیفم در میارمو به سیستم وصل میکنم. فایل رو تو فلشم کپی میکنم. بعد از برداشتن فلشم سیستم رو خاموش میکنم و برگ های ترجمه شده رو به همراه فلش داخل کولم میذارم.
تهیونگ همونجور کنار در دست به جیب به دیوار تکیه داده و نگام میکنه. از جام بلند میشم و به سمت میز تهیونگ حرکت میکنم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
No One Was Like You | Vkook
Fanfic- مهم اینه توی بدترین شرایط زندگیم برای اخرین بار اغوشی رو تجربه میکنم که برام ارزوی محال شده بود... - چطور میتونی انقدر بیرحم باشی؟ به صورت بقیه زل بزنی و با پوزخندت از پشت بهشون خنجر بزنی؟ Genre: Angest / Drama / Mystery / Romance