12. بخاطر خواهرم

1.1K 131 32
                                    

•تهیونگ•
بهت زده از خونه خارج میشه و در رو پشت سرش میبنده..
همونجور مات و مبهوت به در بسته زل میزنه و هیچی نمیگه...
هنوز گیج و منگه... گیج حرفای جونگکوکه...
جونگکوکی که همه اون رو خائن میدونن ولی خودش این خیانت رو قبول نداره...
هنوز هم بعد از چهار سال خودش رو بیگناه میدونه....
باورش نمیشه... اصلا باورش نمیشه این همه حرف شنیده باشه و هیچ دفاعی از خودش نکرده باشه... نمیدونه چرا زبونش نمیچرخید...
هنوز هم نمیدونه چی میتونست در جواب حرفای جونگکوک بگه...
یاد حرف جونگکوک میفته حق رو به جونگکوک میده

همیشه در جواب همه حرفای جونگکوک همین جوابها رو میداد... نمیدونه چه مرگش شده......اصلا چرا باید به جونگکوک حق بده... اصلا چرا نباید جواب دندون شکنی برای جونگکوک داشته باشه... چرا فقط حرف شنید و بدون هیچ عکس العملی از خونه بیرون اومد...

خیلی وقت بود جونگکوک رو اینجوری ندیده بود

زیرلب میگه: چه مرگم شده؟
به سمت دیوار مقابل خونه حرکت میکنه...
با ناراحتی به دیوار تکیه میده .
به در خونه ای که جونگکوکی سالهاست در اون خونه ساکنه زل میزنه زمزمه میکنه: من اینجا چیکار میکنم؟

یاد دیشب میفته که تهیونگ همه ی گندکاری هاش رو ماست مالی کرده بود...
دیشب وقتی خونه رسید همه به طرفش هجوم آوردن و گفتن چی شده؟ حالت خوبه؟ رفتی دکتر؟ چرا خبرمون کردی؟
و اون مات و مبهوت به همه خیره شده بود؟...

یونگی با پوزخند به طرفش اومده بود و گفته بود: مامان و بابا خیلی نگران شدن مجبور شدم مسئله ی مسمومیتت رو بگم...
اون لحظه چقدر خودش رو مدیون یونگی میدونست...
فقط سری تکون داد و زیرلب گفت : حالم خوبه
بعدش هم بی توجه به لیا که با چشمهای سرخ شده بهش خیره شده بود وارد اتاقش شد...
حس میکرد لیا ماجرای مسمومیت رو باور نکرده...
تا آخرین لحظه ای که لیا اونجا بود از اتاقش خارج نشد و حتی زمانی که به اتاقش اومده بود خودش رو به خواب زد...

وقتی یونگی لیا رو رسوند و برگشت یه دعوای حسابی دور از چشم پدر و مادرش راه انداخت و تا میتونست فحش و ناسزا بارش کرد...
وقتی از موضوع باغ اون گروه دخترایی که اون و جونگکوک رو دیده بودن باخبر شد حس میکرد دنیا رو روی سرش خراب کردن...
نگران خودش نبود برای جونگکوک نگران بود...

دل تو دلش نبود که زودتر صبح بشه و جونگکوک رو ببینه میترسید خونوادش و جیمین بلایی سرش بیارن...
تمام این سالها نمیدونست که جونگکوک از جانب خونوادش هم شکنجه میشه..

سرشو بین دستاش میگیره و با خودش میگه: تهیونگ اون باید تاوان اشتباهاتش رو پس بده چرا اینقدر خودت رو عذاب میدی؟
یکی ته دلش میگه: دیشب که تقصیر اون نبود
زیر لب زمزمه میکنه: اگه اون همه اشتباهات جورواجور نمیکرد هیچکدوم از این اتفاقات نمیفتاد پس باید تاوان اشتباهاتش رو پس بده

No One Was Like You | Vkook Onde histórias criam vida. Descubra agora