4. قاتل دردونه

602 103 37
                                    

همینطور که روی تخت طاق باز دراز کشیدم، به سقف زل زدم.
یک هفته گذشت... یه هفته که کند ترین های دنیا هم در برابرش کم میاوردن.
این بد که توی این هفته هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود. همیشه برای من همینطور بود. اوقاتی که خوب بودن به سرعت میگذشتن، مابیناش که روزمرگی‌ ها یا اتفاق بد میفتاد به کندترین شیوه ممکن میگذشت.
هرچند این چند وقت هیچ شباهتی به روزمرگی عادی نداشت.
چندین بار سعی کردم با گوشی جونگکوک به هوسوک زنگ بزنم. دفعه اول منو نشناخت اما وقتی که گفتم تهیونگم تا تونست بد و بیراه بارم کرد و بعد قطع کرد. سر دفعه های بعد یا رد تماس میکرد یا جواب تماسمو نمیداد اما امروز روزی که قراره با جیمین به دیدار هوسوک بریم.
یونحون هم فهمیده بود که قراره سر نزده به خونه هوسوک و نامجون بریم اصرار میکرد که حتما اون هم باید حضور داشته باشه.

نگاهی به ساعت روی دیوار رو به روم که صدای تیک تاکش سکوت خونه رو می شکست میندازم.
ساعت 5:36 دقیقه بعد از ظهره.
طبق گفته جیمین باید حدوای ساعت 6 دم در خونه هوسوک باشیم.
اهی میکشم و از روی تخت بلند میشم.
سمت کمد میرم و لباسای خونگیم رو با یه پیرهن مشکی و کت و شلوار همرنگش برمیدارم و تنم میکنم.
در کمد رو میبندم و سوییچ رو از میز کنار کمد برمیدارم.
همینکه سمت در خونه میرم، صدای تق تق در زدن به گوشم میرسه.

تنها کسی که میتونست باشه یونجون بود. در رو باز میکنم و با صورت یونجون رو به رو میشم: سلام تهیونگا!
- سلام!
- ببینم اماده ای بذای کتک و فحش؟
با قیافه پکر نگاه بهش میندازم میگم: مسخره خودتی! نمیدونم اون موقع چی توی ذهنم میگذشت که گفتم تو بیای.
- نتونستی به منی که در حقت لطف میکنم نه بگی.
چشمامو میچرخونم و بی توجه به حرفای بی سر و تهش کفشامو میپوشم و در خونه رو میبندم.
سعی میکنم صدای اعتراضی یونجون بی توجه باشم: هی کیم... تهیونگ... هـــی!
دکمه اسانسور رو توی یک لحظه بیست بار فشار میدم. جوری که انگار با هر فشردن من اسانسور سریعتر میرسه: ها؟ چته؟
یونجون متعجب صداشو نازک میکنه و با لحن لوس و بی مزه ای حرف میزنه: صداتو رو من بلند نکن مردک! میخوای بکشمت؟
- یونجون این لوس بازیا رو تموم کن!
ایشی میکنه و میگه: منو باش میخواستم کمی بخندونمت که از این حس حال بهم زنت در بیای!
درای اسانسور باز میشه. سری به نشانه تاسف تکون میدم، داخل اسانسور میرم و یونجون هم پشت سرم وارد میشه. دکمه طبقه پارکینگ رو فشار میدم.

- خواستم بگم جیمین ادرس خونه هوسوک رو برات فرستاد یا نه؟
- اره لوکیشنش رو فرستاد.
به سمت ماشین میرم. سریع سوار می شم و ماشین رو روشن می کنم.
با سوار شدن یونجون به سرعت ماشین رو از پارکینگ خارج می کنم و به سمت مقصد میرم که صدای یونجون بلند میشه: هی اروم برون اینطچری هم به مقصد نمیرسیم هم جریمه میشم هیونگ!
بی توجه به حرف یونجون بحث رو عوض میکنم: یونجون اونجا هیچی نمیگی و مثل یه ادم متشخص میای میشینی و گوش میدی.
- بچه نصیحت میکنی پدربزرگ؟
- یونجون کم مزه بریز.
- الان من باید این حرفا رو به تو بگم. اون وقت تو میای این حرفا رو به من میگی؟
هیچ جوابی براش نداشتم پس تا اخر مسیر سکوت میکنم.
به مقصد که رسیدیم، با دیدن جیمین سریع ماشین رو یه گوشه پارک میکنم.

No One Was Like You | Vkook Where stories live. Discover now