پتو رو روش شونم مرتب میکنم و به صدای جیرجیرک ها گوش میدم.
زانو هام رو توی شکمم جمع میکنم و چونم رو روش میزارم.
سیاهی بی پایان با زنجیر های ضخیم دستم و پام رو میبندن و ذهنم رو به اسارت میگیره.
بعد از اینکه رسیدیم به شهر چکار کنم؟ پیش کی برم؟ اصلا کی رو دارم که من رو به خونه ش راه بده؟
شیهیون گفت یک راست به سمت پاسگاه پلیس میریم و اونا تا روز دادگاه جای امنی رو برامون در نظر میگیرن.
ولی تا روز دادگاه یه هفته مونده. گیرم دادگاه تموم شد. بعد از اون چی؟
خونه ی اعضای خانواده ای که یک روز من رو میخواستن بندازن بیرون محاله برم.
هوسوک هم مطمئنا بار اضافه نمیخواد. خودش به اندازه کافی سرگرم بدبختی هاش هست منم اضافه شم. نه، عمرا! به اندازه کافی بهش دردسر دادم.
مگه اینکه از هیونگ خواهش کنم یه مدت توی خونه ش باشم تا کار کنم و پول اجاره خونه دربیارم.
همینه؛ تنها چاره ام همینه.
سرم رو از روی زانوم برمیدارم.صدای قدم های اشنایی که خیلی هم از من دور نیست، میشنوم.
سرم رو به طرف چپم میچرخونم یک جفت کفش کالج خاک گرفته کنارم میبینم.
سوکجین هیونگ کنارم روی زمین، چهار زانو میشینه و میگه: تنها نشستی جونگکوک.
با مکث جوابش رو میدم: داشتم فکر میکردم.
میپرسه: به چی؟
- به بدبختی بعد از رسیدن به شهر.
هی میکشه و میگه: حالا ما کی برسیم به شهر.
پکر نگاهش میکنم و میگم: هیونگ همش چند کیلومتر اون طرف تر، شهر سئوله.
- خیلی بهش فکر نکن. تازشم چند وقت مهمون خودمونی.
- بعد از اون چند وقت چی؟
- بازم همینطور.
اهی میکشم و میپرسم: اخه تا کی؟
هیونگ شونه ای بالا میندازه: تا هروقت که دلت بخواد.
سکوت میکنم و جوابش رو نمیدم.
پاهام به خواب رفته بودن و گز گز میکردن، روی دراز کردم. پتوی روی شونم رو، روی شونه های هیونگ هم گذاشتم. سوکجین دوستانه تر کنارم نشست و با دستش پتو رو روی شونه ش مرتب کرد.- هیونگ...
سوکجین هومی گفت.
بدنم رو نا خوداگاه سمتش میکشم و ارنجم رو روی زانوم میزارم: چیشد که پرونده باند مافیای جی رو قبول کردی؟
هیونگ یه تای ابروش رو بالا میده و جوابم رو میده: رییس پلیسمون خیلی با احترام پرونده رو اومد گذاشت جلوم و التماسم کرد که پرونده رو قبول کنم.
- خب؟
- خب نداره دیگه. انقدر التماسم کرد که منم توی رودربایسی گیر کردم و پرونده رو قبول کردم.
هومی زیر لب میگم: اما شیهیون گفت تو یه سال مرخصی گرفتی.
- درسته.نگاهم رو به نیمرخش میدم و توی فکر میرم.
درسته شیهیون گفت مرخصی یهویی گرفته. البته اونم به زور و بدبختی برام تعریف کرد. حتی یادم نمیاد بحثمون سر چی بود که به اونجا رسید اما اون حرفش به اندازه کافی من رو کنجکاو کرده بود که بخوام ازش بپرسم.
اگه یکسال مرخصی داشته... پس چطور به پرونده های دیگه رسیده؟ اصلا چرا؟- سوالی داری جونگکوک؟
حرف هیونگ من رو از خیالات و سوال های بی جوابم بیرون میکشه.
هیچوقت نمیتونستم منکر این بشم که هیونگ خیلی خوب ذهن ها رو میخوند.
- شیهیون گفته بود که یکسال نبودی. چجوری این رو قبول کردی؟
هیونگ اخم بامزه ای میکنه و با صدای بلندی غر میزنه: شیهیون کی انقدر دهن لق شده؟ حتما باید کل شجره نامه مقدس منو لو بده؟
جلوی خنده هام رو میگیرم تا اینکه هیونگ متوجه خنده ی انجام نشده من میشه و دست از غر زدن برمیداره. خودشم خنده ش میگیره و تک خنده ای میکنه.
YOU ARE READING
No One Was Like You | Vkook
Fanfiction- مهم اینه توی بدترین شرایط زندگیم برای اخرین بار اغوشی رو تجربه میکنم که برام ارزوی محال شده بود... - چطور میتونی انقدر بیرحم باشی؟ به صورت بقیه زل بزنی و با پوزخندت از پشت بهشون خنجر بزنی؟ Genre: Angest / Drama / Mystery / Romance