🔞♪2=1♪

633 72 13
                                    


روبه روی سالن پذیرایی ایستاد و قبل از اینکه وارد بشه، موها و کت شلوارشو صاف کرد و نفس عمیقی کشید.

تقریبا کارش 45 دقیقه طول کشیده بود. هتل خودشون با سالن الماس 5 دقیقه فاصله داشت اما تزئین کردن اتاق و پارک کردن ماشیش خیلی وقت برد.

همینطور که نزدیک میزشون میرفت، با چندتا بیزینسمن خوش و بش کرد و لبخند رسمی بهشون زد. ازش خواستن کنارشون بایسته و باهاشون صحبت کنه اما با عذرخواهی کوتاهی، سریع از کنارشون گذشت.

هنوز به میز نرسیده بود اما از اون فاصله هم میتونست ببینه کسی دورش نیست. با تعجب و ابروهای بهم گره شده، نگاهی به دور و برش انداخت.
هیون کجا بود؟

یهویی نگاهش به جونمیون خورد که داشت با چند تا پیرمرد صحبت میکرد، سریع راهشو به اون سمت پیش برد و سلام احوال پرسی کوتاهی باهاشون کرد. وقتی صحبتاش تموم شد، به طرف جونمیون چرخید.

+ هیون کجاست؟ مگه پیشش نبودی؟

مرد بزرگتر دستشو گرفت و نامحسوس از اون جمع دورش کرد.

-- چرا انقدر دیر کردی؟
+ ببخشید، نمیدونستم انقدر طول میکشه. هیون کجاست؟ قرار بود مواظبش باشی.

-- آره اما اون پیرمرد عوضی منو به حرف گرفت دیگه حواسم بهش نبود... گمش کردم.

اخم غلیظی روی پیشونیش نشست.

+ یعنی چی گمش کردی؟

-- دقیق نمیدونم کجاست... آخرین باری که دیدمش، داشت از سالن پذیرایی بیرون میرفت.

+ چی؟ کجا رفته؟

-- نمیدونم، میخواستم جلوشو بگیرم اما اون مردا اجازه نمیدادن ازشون دور بشم و دائما ازم سوال میپرسیدن.

+ خدای من هیونگ! اگه اتفاق بدی براش افتاده باشه، چی؟

بدون اینکه منتظر شنیدن جواب جونمیون باشه، گوشیشو از جیبش درآورد و سریع به بکهیون زنگ زد. نگاهش همچنان با نگرانی دور تا دور سالن میچرخید تا نشونه کوچیکی از بیبی هیونش پیدا کنه.

-- وقتی داشت میرفت، همراهش یه نفر بود...

چرا توی چشمای مرد روبه روش ترس و نگرانی میدید؟ چه کوفتی اتفاق افتاه بود توی اون 45 دقیقه؟

+ با کی؟

-- خب... چویی.. چویی شیوون.

چشماش در گرد ترین حالت ممکن خودشون قرار گرفتن. همینطور که به هیونگش خیره بود، بالاخره تماسش به بکهیون وصل شد.

** سلام... چویی شیوون هستم.

***

بدون اینکه نگاهشو از اطراف بگیره، همراه جونمیون از آسانسور خارج شد و به سمت خروجی سالن دوید.

Rude "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now