♪RUNAWAY♪

194 52 0
                                    

دستشو گرفت و بدون تلف کردن وقت، از هواپیما بیرون آوردش. بکهیون دیگه قرار نبود به لندن بره...
هیچوقت اجازه نمیداد هیون ترکش کنه و مطمئن میشد که تا آخرین نفس کنارش میمونه.

با اینکه از هواپیما خارج شده بودن اما چانیول همچنان دستشو سفت چسبیده بود و دنبال خودش میکشوند. توی دوهفته گذشته، نادیده گرفته شدنش خیلی وحشتناک بود اما توی اون لحظه به عنوان کسی که از پشت به معشوقه ش خیره شده، زیادی خوشحال و خوشبخت بنظر میرسید.

چقدر قوی و عضله ای بود...
بالاخره از شونه های بزرگ داییش دل کند و نگاهشو به اطراف چرخوند. خیلی زود متوجه شد که اکثر مردم بهشون زل زدن و بعضیا دارن دربارشون پچ پچ میکنن.

"اون پارک چانیول نیست؟"
"اون پارک چانیول از گروه پارکه، مگه نه؟"
" به خواهرزاده ش تجاوز کرده. اما اون بیون بکهیونه؟ نکنه دوباره میخواد بهش تجاوز کنه؟"

با ناراحتی لب پایینیشو گاز گرفت و دوباره به داییش زل زد. مثل اینکه چانیول زودتر متوجه حرفایی که راجبش میزدن، شده بود.
قدم بزرگی برداشت تا کنار چانیول قرار بگیره.

_ میخوایم کجا بریم؟

+ خونه...

_ اما همه دارن بهمون نگاه میکنن.

یهویی مرد بزرگتر ایستاد و به اطرافش نگاه کرد. خودش میدونست تقریبا همه دارن درباره ش حرف میزنن...
چند ثانیه توی فکر رفت و دوباره قدمای بزرگشو به حرکت دراورد. همچنان دست بکهیون رو گرفته بود و به دنبال یه جای خلوت میکشوندش. در نهایت چشمش به ردیف صندلی های فلزی فرودگاه خورد و مجبورش کرد که همونجا بشینه.

+ دارم میرم یه چیزی از داخل ماشینم بیارم. همینجا بمون، باشه؟

قبل از اینکه داییش بره، سریع دستشو گرفت و سرشو به چپ و راست تکون داد.

_ نه، نرو! منو اینجا تنها نذار!

چانیول با دیدن واکنش عجیب اما قابل پیش بینی خواهرزاده ش، لبخند زد و روی زانوهاش نشست.

+ بیبی هیونم، من نمیخوام تنها بذارمت. یه چیزی توی ماشینمه که بهش نیاز دارم. قول میدم بیشتر از ده دقیقه طول نکشه.

_ زود برمیگردی، آره؟

صورت کیوتشو با دستای بزرگش قاب گرفت و گونه های پنبه ایشو نوازش کرد.

+ زودی برمیگردم
.
_ قول میدی؟

+ قول میدم.

خم شد و بوسه ای روی دستای ظریفش کاشت.

_ پس عجله کن.

سریع از جاش بلند شد و با حداکثر سرعتی که میتونست، خودشو به پارکینگ رسوند. وقتی داخل ماشین رفت و داشبوردشو چک کرد، از ذوق دیدن پاسپورتش نتونست لبخند نزنه.
بعد از برداشتن مدارک، سراغ صندوق عقب رفت تا دمپایی های راحتیشو با یه جفت کتونی که همیشه همراهش بود، عوض کنه.

Rude "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now