♪CAMERON HIGHLAND 1♪

201 44 1
                                    

قفل درو باز کرد و اجازه داد اول بکهیون بره داخل. بلافاصله که خودشم وارد شد، سریع چراغ برقو پیدا کرد و محیط خونه رو از اون تاریکی نجات داد.
به اطراف نگاهی انداخت، با اینکه خونه از بیرون کوچیک بنظر میرسید اما داخلش خیلی زیبا و دنج بود.

یه سری از دیوارا کرم-قهوه ای و یه سری دیگه سیاه-سفید بودن. هیچ دیوار یا مانعی آشپزخونه رو از هال جدا نکرده بود. چهارتا اتاق توی خونه بودن، سه تا اتاق خواب و یدونه حمام دستشویی.
همینطور که مشغول چک کردن بود، چانیول با بسته های خریدشون داخل اومد و بعد از گذاشتنشون روی مبلا، بهش نزدیک شد.

+ چندتا اتاق خواب داریم؟

_ سه تا. دوتامون میتونیم اتاقای خودمونو داشته باشیم.

+ اتاقای خودمون؟

_ آره

بی تفاوت نگاهشو از داییش گرفت و خواست به طرف بسته ها بره که یهویی چانیول بازوشو گرفت و به دیوار کوبوندش. با چشمای گرد شده به فاصله کم صورتاشون خیره شد.

+ الان چی گفتی؟ میخوای جدا بخوابیم؟

آب دهنشو با صدا قورت داد. اینطور نبود که دلش میخواست جدا بخوابه، فقط از آخرین رابطشون خیلی میگذشت و این باعث میشد که استرس بگیره.

_ دو هفته س پیش هم نخوابیدیم، مگه چه اشکالی داره؟ اگه... اگه تنها بخوابم راحت ترم.

انگشت شست مرد بزرگتر روی لبش نشست و آروم نوازشش کرد.

+ این اصلا خوب نیست که هیونم با تنها خوابیدن راحت تر باشه. چون از الان به بعد میخوام باهات توی یه اتاق بخوابم.

انقدر قلبش تند میزد که شک نداشت داییشم میتونه صداشو بشنوه. کم کم فشار بدن چانیول روی بدنش بیشتر شد.

+ خیلی کیوتی... انقدر کیوت که باعث میشی دلم بخواد گازت بگیرم یا... باید برای دسر بعد غذام بخورمت؟

نزدیک شدن صورت جذابش، قلبشو به بازی گرفته بود اما واقعا نمیتونست. سریع صورتشو چرخوند تا بوسه ای روی لباش نشینه و فشاری به شونه های مرد روبه روش وارد کرد.

_ همین الان رسیدیم و من حتی دوش نگرفتم. بذار اول حمام کنم.

لبخند بزرگ و شیطنت آمیزی روی لبای چانیول شکل گرفت، داشت تمام سعیشو میکرد که خندش نگیره. اذیت کردن بکهیون میتونست براش سرگرم کننده ترین کار دنیا باشه.

+ حمام؟ میخوای باهم دوش بگیریم؟

_ نـــــــه!

دادی که زد انقدر بلند بود که ناخوداگاه دو قدم عقب رفت. بیبی هیونش ترسناک شده بود!

_ خودم میخوام تنها دوش بگیرم، خدافظ.

و با تند ترین قدماش خودشو توی حمام پرت کرد و خنده آروم چانیول رو ندید.


***


وارد اتاقی که بکهیون داخلش خوابیده بود، شد. از اونجایی که بیبی هیونش خیلی خسته بود و توی خواب سر و صدا میکرد، مطمئن بود تا الان بیهوش شده.
لبه تخت نشست و صورت کیوتشو با یه دست قاب کرد.
داشت میمرد تا یه بار دیگه با عشقش بخوابه اما اصلا دلش نمیخواست که خودشو بهش تحمیل کنه.

حس میکرد باید همه چیز آروم پیش بره تا دوباره به حالت اولش برگرده. بعد از تموم اون اتفاقای ناخوش آیند، اطمینان داشت دیگه تا آخر دنیا بکهیون برای خودشه.

آروم خودشو روی تخت کشوند و بعد از بغل کردن جثه کوچیکش و نفس کشیدن عطر موهاش، پتو رو روی جفتشون انداخت. بیبی هیونش ناله ریزی کرد و با مشت کردن تیشرت چانیول توی دستاش، دوباره به خواب عمیقی فرو رفت.

+ شب بخیر، بیبی هیونم. دوست دارم.

و بوسه ملایمی روی موهاش گذاشت.

Rude "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now